سندسلغتنامه دهخداسندس . [ س ُ دُ ] (اِ) کلمه ٔیونانی است . دیبا. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دیبا. دیبای تنک . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). بریون . بزیون . (
سندسفرهنگ نامها(تلفظ: sondos) (معرب از فارسی ؟) (در قدیم) پارچهی ابریشمیِ لطیف و گرانبها ؛ (به مجاز) گلهای ظریف و رنگارنگ .
شندیزلغتنامه دهخداشندیز. [ ش َ ] (اِخ ) شاندز. شاندیز. رجوع به شاندز و شاندیز و تاریخ سیستان ص 347 شود.
سپندیسلغتنامه دهخداسپندیس . [ س ِ پ َ ] (اِ) سپندان که خردل فارسی و تخم تره تیزک باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سپندان و اسپندان شود.
بوستان سندسلغتنامه دهخدابوستان سندس . [ ن ِ س ُ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبزه و گلهای گوناگون . (ناظم الاطباء).
سندسازلغتنامه دهخداسندساز. [ س َ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه سند درست کند. کسی که جعل سند کند. جاعل سند. رجوع به سند شود.
بوستان سندسلغتنامه دهخدابوستان سندس . [ ن ِ س ُ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبزه و گلهای گوناگون . (ناظم الاطباء).
سندوسلغتنامه دهخداسندوس . [ س َ ] (اِ) پارچه ٔ نازک از پنبه و کتان : و بر ایشان جامه های پشمین و سندوس فکنده . (مجمل التواریخ و القصص ). سندس .
خضرلغتنامه دهخداخضر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخضر وخضراء . منه : هم خضر المناکب ؛ ایشان بسیار فراخ و خوشحالند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : حاجت گفتار نیست چونکه شناسد خردسندس خضر از پلاس عبقری از گوردین . خاقانی .دامن مکش ز ص
یونلغتنامه دهخدایون . (ترکی ، اِ) به معنی مطلق پشم استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ٔ ترکی است ، اوحدی آن را استعمال کرده است . (یادداشت مؤلف ). به معنی پشم ظاهراً فارسی باشد، چه بزیون راکه سندس یا نوعی سندس است از مرغزی کنند که پشم نرم زیر موی بز است و بز معز و ماعز است . رجوع به
عَالِيَهُمْفرهنگ واژگان قرآنبالاي سر آنها (درعبارت "عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ "از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده که در معناي آن فرمود : جامه بهشتي خودش بالاي سر اولياي خدا قرار ميگيرد پس آن را در تن خود ميکنند . )
بزیونلغتنامه دهخدابزیون . [ ب ُزْ ] (اِ) یک نوع پارچه ٔ گلابتون دوزی و زربفت و کیمخواب . (ناظم الاطباء). نوعی از ابریشم نفیس . (آنندراج ). سندس . دیبا. و احتمال دارد معرب پرنون باشد. (یادداشت بخط دهخدا).
سندسازلغتنامه دهخداسندساز. [ س َ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه سند درست کند. کسی که جعل سند کند. جاعل سند. رجوع به سند شود.
بوستان سندسلغتنامه دهخدابوستان سندس . [ ن ِ س ُ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبزه و گلهای گوناگون . (ناظم الاطباء).