سندهلغتنامه دهخداسنده . [ س َ / س ِ دَ / دِ ] (اِ) فضله و غائط گنده ٔ آدمی . (برهان ). سرگین آدمی که سطبر و گنده و سخت باشد. (غیاث ) (از آنندراج ). فضله . سگاله . فضله و سگاله که به پاره های بزرگ و دراز باشد از انسان و سگ و م
چشندهلغتنامه دهخداچشنده . [ چ َ / چ ِ ش َ دَ / دِ ] (نف ) کسی که چیزی را میچشد و چاشنی میکند. (ناظم الاطباء). آن کس که طعام یا شراب را چشد و مزه ٔ آن را امتحان کند. چاشنی گیر. طاعِم . (منتهی الارب ). رجوع به چشیدن شود.
چسپندهلغتنامه دهخداچسپنده . [ چ َ پ َ دَ / دِ ] (نف ) چیزی که دارای چسپ باشد. (ناظم الاطباء). چسپناک .نوچ . لزج . دوسنده . دوسگین . چفسنده . لاتِب . (ناظم الاطباء). لازِب . لازِق . لازِم . هَلیم . (منتهی الارب ). چسپدار. چسپان . چسپوک . رجوع به چسب و چسپ و چسپن
سندهیلغتنامه دهخداسندهی .[ س ِ دِ ] (اِ) زنجبیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). || اسم هندی عود است .
سندهانلغتنامه دهخداسندهان . [ س ِ دِ ] (اِ) عود هندی . طبیعت آن گرم و خشک است در سوم . (برهان ) (آنندراج ). عود بهترین او سیاه و صلب و براق خوشبوی تلخ است که در ته آب نشیند. عود هندی . (فهرست مخزن الادویه ) (الفاظ الادویه ). اسم هندی عود است .
سندهشارلغتنامه دهخداسندهشار. [ س ِ دِ ] (اِخ ) نام طبیبی است هندی و ابن البیطار در مفردات از کتاب او روایت کند در شرح کلمه ٔ حضض و حسک و ثوم آمده است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به عیون الانباء ص 109 شود.
سندهندلغتنامه دهخداسندهند. [ ] (اِ) دهرالدهر. یکی از مذاهب علمی فلکی علمای هند. (یادداشت مؤلف ). مذهبی از علم نجوم هندیان مقابل ازجبهرو ارکند. قاضی صاعد اندلسی گوید: در علم نجوم هندیان را سه مذهب است : یکی سند هند، دومی ارجیهر و سومی ارکند و ما فقط اطلاع محدودی از مذهب سند هند داریم چه جماعتی
سندهیلغتنامه دهخداسندهی .[ س ِ دِ ] (اِ) زنجبیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). || اسم هندی عود است .
سندهانلغتنامه دهخداسندهان . [ س ِ دِ ] (اِ) عود هندی . طبیعت آن گرم و خشک است در سوم . (برهان ) (آنندراج ). عود بهترین او سیاه و صلب و براق خوشبوی تلخ است که در ته آب نشیند. عود هندی . (فهرست مخزن الادویه ) (الفاظ الادویه ). اسم هندی عود است .
سندهشارلغتنامه دهخداسندهشار. [ س ِ دِ ] (اِخ ) نام طبیبی است هندی و ابن البیطار در مفردات از کتاب او روایت کند در شرح کلمه ٔ حضض و حسک و ثوم آمده است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به عیون الانباء ص 109 شود.
سندهندلغتنامه دهخداسندهند. [ ] (اِ) دهرالدهر. یکی از مذاهب علمی فلکی علمای هند. (یادداشت مؤلف ). مذهبی از علم نجوم هندیان مقابل ازجبهرو ارکند. قاضی صاعد اندلسی گوید: در علم نجوم هندیان را سه مذهب است : یکی سند هند، دومی ارجیهر و سومی ارکند و ما فقط اطلاع محدودی از مذهب سند هند داریم چه جماعتی
سندهیلغتنامه دهخداسندهی .[ س ِ دِ ] (اِ) زنجبیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). || اسم هندی عود است .
دل ترسندهلغتنامه دهخدادل ترسنده . [ دِ ت َ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ترسنده دل . مرغ دل . ترسو. نگران . نامطمئن : هرکه ترسد مر ورا ایمن کنندمرد دل ترسنده را ساکن کنند.مولوی .
دوسندهلغتنامه دهخدادوسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده و ملصق . (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان ). چفسان و چفسنده . (شرفنامه ٔ منیری ). لزج . (دهار). لازق . لازب . چسبان . چسبناک . (یادداشت مؤلف ). شلک ؛ گلی بود سیاه و دوسنده . (لغت فرس اسدی ) <span clas
تاسندهلغتنامه دهخداتاسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) آن که بتاسد. رجوع به تاس وتاسیدن و تاسانیدن و تاسائیدن و تاسه و تاسا شود.
تاسندهلغتنامه دهخداتاسنده . [ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دهشال بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان ، در 16هزارگزی خاور آستانه و 4هزارگزی دهشال واقع است . بصورت جلگه ،معتدل و مرطوب میباشد و 265
