سنغرلغتنامه دهخداسنغر. [ س ُ غ ُ ] (اِخ ) ابن مودود. رجوع به سنقر، سنقربن مودود، سلاجقه و سلجوقیان شود.
شنغیرلغتنامه دهخداشنغیر. [ ش ِ ] (ع ص ) بدخوی پلیدزبان .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شهوت پرست . || گستاخ و بی حیا. (ناظم الاطباء).
شنغارلغتنامه دهخداشنغار. [ ش ُ ] (اِ) شنقار. به زبان رومی پرنده ای باشد از جنس سیاه چشم و شبیه به چرغ و بیشتر پادشاهان بدان شکار کنند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). سنقر . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شنقار شود.