ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
سیه پیسهلغتنامه دهخداسیه پیسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد : این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .ناصرخسرو.
شه شهلغتنامه دهخداشه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
طلاق دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی طلاق دادن، طلاق گرفتن، جدا شدن، سهطلاقه کردن رها کردن، جدا کردن
محللفرهنگ فارسی معین(مُ حَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حل کننده ، تحلیل برنده . 2 - مردی که با زن سه طلاقه ازدواج می کند و او را طلاق می دهد تا آن زن بتواند دوباره با همسر پیشین خود ازدواج کند.
باینلغتنامه دهخداباین . [ ی ِ ] (ع ص ) بائن . آنکه از چپ درآید به دوشیدن شتر، مقابل معلی آنکه ازراست درآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه از دست راست شتر دوشد. (مهذب الاسماء). || چاه فراخ دورتک . ج ، بوائن . (منتهی الارب ). || کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و ت
محلللغتنامه دهخدامحلل . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، دیگربار زناشویی زن با شوی ن
سهلغتنامه دهخداسه . [ س ِ ] (عدد، ص ، اِ) ترجمه ٔ ثلاث . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ). عدد توصیفی . (ناظم الاطباء). علامت آن [ 3 ] است . دو بعلاوه یک . (ناظم الاطباء) : میلا و منی ای فغ و استاد توأم من پیش آی و سه بوسه ده و م
سهلغتنامه دهخداسه . [ س ُه ْ / س َه ْ ] (ع اِ) کون . مقعد. سرین .(ناظم الاطباء). سرین یا حلقه ٔ دبر. (منتهی الارب ).
دباسهلغتنامه دهخدادباسه . [ دَب ْ با س َ ] (اِ) دواسه . حلوایی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
دبوا د کرانسهلغتنامه دهخدادبوا دکرانسه . [ دُ بو آ دُ س ِ ] (اِخ ) ادموند لوئی آلکسی . ژنرال و مرد سیاسی فرانسه . متولد به سال 1747 و متوفی به سال 1814.
دبوسهلغتنامه دهخدادبوسه . [ دَ س َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است میان بخارا وسمرقند و دبوسی نسبت بدانجاست و عده ای از علما بدین شهر منسوبند. رجوع به دبوس و دبوسی و دبوسیه شود.
دبوسهلغتنامه دهخدادبوسه . [ دَ س َ / س ِ ] (اِ) خانه ٔ زیر کشتی یا پس کشتی یاانبار کشتی . خانه ٔ پس کشتی . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). دبوس . (ناظم الاطباء). خانه ٔ کشتی . (برهان ). نام منزلی از جهاز کشتی در زیر عرشه که زن ناخدا وحرم اهل جهاز در آن نشینند
کاسهلغتنامه دهخداکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدو