سوتفرهنگ فارسی عمید۱. صدایی که کسی از دهان خود با جمع کردن دو لب و بیرون دادن نفس خارج کند و هر صدای شبیه آن؛ صفیر؛ سافوت.۲. آلتی فلزی، استخوانی یا پلاستیکی که با دمیدن در آن صدای زیر و بلندی ایجاد میشود؛ سوتک.
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
سوت کردنلغتنامه دهخداسوت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن دولک بجایی نادسترس . دولک را جایی نادسترس پرتاب کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). افکندن چیزی به خانه ٔ همسایگان یا جایی ناشناس که دوباره نتوان یافت یا بصعوبت توان یافت . (یادداشت بخط مؤلف ).
سوت کشیدنلغتنامه دهخداسوت کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . صفیر کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
سوت و کورلغتنامه دهخداسوت و کور. [ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی مردم . بی آواز و سخن و جای خالی یاجایی ساکت و بی سروصدا. (یادداشت بخط مؤلف ): عروسی سوت و کوری بود؛ یعنی بی ساز و آواز و بی سر و صدا.
سوتاملغتنامه دهخداسوتام . (ص ) هر چیز کم و اندک و به عربی قلیل خوانند و بزبان طوسی به معنی کوچک و اندک و ناقص آمده است . (برهان ). سخت اندک . (از فرهنگ رشیدی ) : آنچه کرده ست زآنچه خواهد کردسختم اندک نماید و سوتام . فرخی .با گور و آ
پیش کسوتلغتنامه دهخداپیش کسوت .[ ک ِ وَ ] (ص مرکب ) آنکه درجه ٔ پیش کسوتی دارد. یکی از مراتب مرید. صاحب درجه ای از درجه ٔ مریدان . شیخ ومرشد. یکی از مدارج طریقت . مقامی در سلوک (صوفیه ). در طبقات صوفیه طبقه ٔ از مرید بالاتر و از شیخ فروتر. || قدیمترین و بزرگترین پهلوان یک زورخانه که حق تقدم دارد
رسوتلغتنامه دهخدارسوت . [ رَس ْ وَ ] (هندی ، اِ) داروی هندیست که در امراض بکار برند. (یادداشت مؤلف ).
فلاسوتلغتنامه دهخدافلاسوت . [ ف َ ] (ن مف مرکب ) در دیلمان . نیم سوز. هیزم نیم سوخته را گویند. (یادداشت مؤلف ).
کسوتلغتنامه دهخداکسوت . [ ک ِس ْ وَ ] (ع اِ)کسوة. رخت و لباس و جامه و پوشاک . (ناظم الاطباء).- پیش کسوت ؛ در اصطلاح زورخانه کاران ، تقدم و سبق در پهلوانی کیفاً و زماناً.- کسوت جان دادن ؛ کنایه از خاصیت دادن است . (از ناظم الاطباء) (از