سودمندلغتنامه دهخداسودمند. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: سود + مند، پسوند اتصاف ) پهلوی ، «سوتمند» . آنکه یا آنچه سود دهد.نافع. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مفید. نافع. بکار. برومند. مثمر. باردار. باحاصل . شافی . بافایده .(ناظم الاطباء). فایده دهنده . (آنندراج ) : روزجس
سودمنددیکشنری فارسی به انگلیسیadvantageous, beneficial, benign, expedient, gainful, helpful, instrumental, profitable, salutary, useful, worthwhile
ظرفیت سودمندproductive capacityواژههای مصوب فرهنگستانحاصلضرب ظرفیت خط یا وسیلۀ نقلیه در سرعت عملی که شاخص ترکیبی مناسبی برای عملکرد مطلوب سامانۀ حملونقل عمومی است
سودمندیلغتنامه دهخداسودمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نفع. منفعت . فایده . (ناظم الاطباء) : دل آرام دارید از چار چیزکزو خوبی و سودمندیست نیز. فردوسی .بی آزاری و سودمندی گزین که این است فرهنگ و آیین و دین . فردوس
سودمندیلغتنامه دهخداسودمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نفع. منفعت . فایده . (ناظم الاطباء) : دل آرام دارید از چار چیزکزو خوبی و سودمندیست نیز. فردوسی .بی آزاری و سودمندی گزین که این است فرهنگ و آیین و دین . فردوس
ناسودمندلغتنامه دهخداناسودمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی فایده . بیهوده . بی حاصل . بی سود. بی اثر : بدان دشت چه گرگ و چه گوسفندچو باشند بیکار و ناسودمند. فردوسی .که گستهم و بندوی را کرده بندبه زندان کشیدند ناسودمند. <p class="autho