رقصاکchoreaواژههای مصوب فرهنگستانحرکتی پرشی و غیرارادی که بهویژه در شانهها و مفاصل خاصرهای ـ رانی و صورت ایجاد شود و موجب پیچوتابی شبیه به رقص در بدن گردد
شوراءلغتنامه دهخداشوراء. [ ش ُ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَیِّر.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شَیّر شود.
شورپالغتنامه دهخداشورپا. (ص مرکب ) چاروایی را گویند از اسب و استر و خر الاغ که در وقت راه رفتن سرهای پاهای او از هم دور باشد و قاب پاها بهم رسد و ساییده شود. و بعضی گویند چاروایی که زانوهایش بهنگام رفتن بهم بساید. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
غططلغتنامه دهخداغطط. [ غ َ طَطْ ] (اِخ )رستاقی است به کوفه که به شانیا چسبیده است و در سیب اعلی نزدیکی سورا قرار دارد. (از معجم البلدان ).
پنزالغتنامه دهخداپنزا. [ پ ِ ] (اِخ ) شهری است در روسیه (ولگای اوسط)، واقع درکنار سورا. دارای 92000 تن سکنه و کارخانه ٔ چرم سازی و صابون سازی . در قاموس الاعلام ترکی آمده است : نام شهرمرکزی ایالتی است در روسیه موسوم به همین اسم در 2
قفلغتنامه دهخداقف . [ ق ُف ف ](اِخ ) موضعی است در سرزمین بابل نزدیک باجَوّا و سورا. شبیب بن بحرة اشجعی خارجی که در قتل علی علیه السلام با ابن ملجم دست داشت از اینجاست . (معجم البلدان ).
هورافرهنگ نامها(تلفظ: hurā) (در سانسکریت) سورا (هورا) یک قسم شربت است که در بند چهار آفرینگان گهنبار از آن یاد شده و توصیه شده که آن را به نیکان بدهند ؛ (در کردی) هورا به معنی غوغا است ؛ (در اوستایی) مستی آور ، نوشیدنی مست کننده ، آشام مستی آور .
سورانلغتنامه دهخداسوران . (اِ) سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و نقطه های سفید دارد و خوش آواز باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
سوراخ شدنلغتنامه دهخداسوراخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رخنه یافتن . شکافته شدن : سوراخ شده ست سد یأجوج یک چند حذر کن ای برادر. ناصرخسرو.- سوراخ شدن در آسمان و سقف آسمان ؛ حادثه ٔ بزرگ اتفاق افتادن . (آنندراج )
سوراخلغتنامه دهخداسوراخ . (اِ) ثقبه . منفذ. رخنه . شکاف . معبر. (ناظم الاطباء). ثقبه . (منتهی الارب ) (دهار). جحر. (دهار). کنام : معاویة السلمی گفت : یا رسول اﷲ دشمن اندر حصار چنان بود که دده اندر سوراخ . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).ز سوراخ چون مار بیرون کشی همی
سوراخ دارلغتنامه دهخداسوراخ دار. (نف مرکب ) رخنه دار و دارای منفذ و ثقبه . هر چیز که دارای ثقبه های بسیار بود و هر چیز کرم خورده . (ناظم الاطباء).
کلانسورالغتنامه دهخداکلانسورا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 463 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
اسورالغتنامه دهخدااسورا. [ اَ ] (اِخ ) در وِدای برهمنان اسورا (اسوره ) آمده و آن معادل اهورا (اهوره ) است در اوستا بمعنی مولی و سرور. در نزد هندوان اسورا غالباً از خدایان بزرگ بشمار رفته و در ودا عنوان و لقب وارونه (یکی از ارباب انواع ) گردیده است . این عنوان در کتاب مقدس هندوان فقط چهار باربه
بغسورالغتنامه دهخدابغسورا. [ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای است میان سرخس و هرات . (مؤید الفضلاء) . و رجوع به بغشور شود.