سوسوفرهنگ فارسی عمید۱. روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید.۲. روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد.⟨ سوسو زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] روشنایی دادن چراغ کمنور.
دولفین کوهاندار اطلسیSousa teusziiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دولفینیان و راستۀ آببازسانان که بالۀ پشتی آن بهطور غیرمعمول منحنی و خمیده است و کوهان یا قوز کوچکی بر روی قسمت پشتی دارد
دولفین کوهاندار چینیSousa chinensisواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دولفینیان و راستۀ آببازسانان با پیشانی شیبدار که بالۀ پشتی دوطبقۀ آن شامل یک بالۀ کوچکتر است که بر روی قوز طویل پشتی قرار گرفته است
شؤشولغتنامه دهخداشؤشؤ. [ ش ُءْ ش ُءْ ] (ع صوت ) شأشاء. خواندن خر برای آب . (از اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان خر را بسوی آب خوانند. (منتهی الارب ). || زجر گوسفند و خر برای رفتن و یاآنکه شؤشؤ خواندن گوسفند برای علف خوردن یا آب نوشیدن است . (از اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان گوسفند
شوشولغتنامه دهخداشوشو. (اِ) گاورس و ارزن . (برهان ). ارزن . (رشیدی ) (آنندراج ). شوشو ظاهراً در این جا مثل بگنی و بخسم و شراب و مسکر باشد. (یادداشت مؤلف ) : خری که آب خورش زیر ناودان عصیرعلف عصاره ٔ بگنی و بخسم و شوشو.سوزنی .
سوسودکلغتنامه دهخداسوسودک . [ دَ ] (اِ مرکب ) سوت سوتک . سوسوتک . آلتی از سفال یا فلز یا چوب که با دمیدن در آن آواز سوت دهد. (یادداشت بخط مؤلف ).
سوسو زدنلغتنامه دهخداسوسو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کم کم روشنی دادن . چراغی کم نور گاه روشن و گاه خاموش بچشم آمدن . با نور ضعیف نمودن . کمی روشنایی دادن . (یادداشت بخط مؤلف ): چراغی از دور سوسو میزد.
سوسودکلغتنامه دهخداسوسودک . [ دَ ] (اِ مرکب ) سوت سوتک . سوسوتک . آلتی از سفال یا فلز یا چوب که با دمیدن در آن آواز سوت دهد. (یادداشت بخط مؤلف ).