سوسکلغتنامه دهخداسوسک . (اِ)نوعی از جعل باشد و او بیشتر در حمامها متکون میشود. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). صراراللیل . جدجد. صیاح اللیل . خرچسنه . گوگال . (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :سوسک به بچه اش میگوید قربان دست و پای بلوریت </spa
سوسکلغتنامه دهخداسوسک . [ س َ ] (اِ) تیهو و آن پرنده ای باشد شبیه به کبک لیکن کوچکتر از اوست . (برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ).
سوسکفرهنگ فارسی عمیدحشرۀ کوچک بالدار به رنگ سیاه یا سرخ یا قهوهای و به انواع مختلف که چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آنها از آفات کشتزارها هستند.
شوشکلغتنامه دهخداشوشک . (اِخ ) دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند است و 114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شوشکلغتنامه دهخداشوشک . [ شو ش َ ] (اِ) شاشک . (از رشیدی ). ساز چهارتار را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رباب چهاررود. (فرهنگ اسدی ). ربابی بود که چهارگه نوازند. (اوبهی ). طنبور و رباب چهارتار. (برهان ). تنبوره ٔ چارتاره است . (جهانگیری ) : گهی سماع زنی گاه بربط و
سپوسکلغتنامه دهخداسپوسک . [ س َ س َ ] (اِ) نوعی از آش . || سبوسه . (ناظم الاطباء). رجوع به سبوسه شود.
خاله سوسکهلغتنامه دهخداخاله سوسکه . [ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) گوگال . خبزدو. خرچسونه . تسنه گوگال . سوسک سیاه :خاله سوسکه کیست ؟ درد پدرم خاله سوسکه کیست ؟ از گل بهترم .- امثال : <s