سوطلغتنامه دهخداسوط. [ س َ ] (ع اِ) تازیانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). تازیانه و آن جز مقرعه باشد که عصا است : ولکن اقتصر علی خمسین مقرعه و اعفیه من السیاط. (معجم الادباء ج 1 ص 91</s
سوطلغتنامه دهخداسوط. [ س َ] (ع مص ) تازیانه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به تازیانه زدن . (غیاث ). || آمیختن چیزی به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آمیختن .(المصادر زوزنی ). || بمسوطة جنبانیدن آنچه در دیگ است تا بیامیزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سوطدیکشنری عربی به فارسیشلا ق , تسمه , تازيانه , ضربه , مژگان , شلا ق خوردن , حرکت تند و سريع و با ضربت , شلا ق زدن , تازيانه زدن
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
سوطرةلغتنامه دهخداسوطرة. [ س َطَ رَ ] (ع مص ) برگماشته شدن . چیره گردیدن . غالب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سوطیلغتنامه دهخداسوطی . (اِخ ) دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه . دارای 236 تن سکنه . آب از چشمه . محصول غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سوطرةلغتنامه دهخداسوطرة. [ س َطَ رَ ] (ع مص ) برگماشته شدن . چیره گردیدن . غالب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سوطیلغتنامه دهخداسوطی . (اِخ ) دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه . دارای 236 تن سکنه . آب از چشمه . محصول غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مبسوطلغتنامه دهخدامبسوط. [ م َ ] (ع اِ) نوعی پالان است و آن را باسوط نیز گویند. (منتهی الارب ). نوعی از پالان شتر، ضد مفروق . (ناظم الاطباء).
مبسوطلغتنامه دهخدامبسوط. [ م َ ] (ع ص ) فراخ کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). گسترده . (تفلیسی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گسترده شده و پهن شده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). گسترده . گستریده . گسترانیده . پهن وا شده . پهن شده . پهن کرده . بازکرده . گشاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <sp
قسوطلغتنامه دهخداقسوط. [ ق ُ ] (ع مص ) بیداد کردن . (ترجمان ترتیب عادل ).جور و بیدادی کردن و از حق بازگردیدن . || پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. (منتهی الارب ). قَسْط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَسْط شود. || خشک شدن و راست شدن استخوان ستور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع
وسوطلغتنامه دهخداوسوط. [ وَ ] (ع اِ) نوعی از خیمه ٔ مویین یا خانه ٔ کوچک از خانه های مویین . || (ص ) ناقه ای که پر کند آوند را از شیر. || ناقه ای که بر سر و پشت وی بار کنند و قید و بند ننمایند آن را. || ناقه ای که بر حمل آن بر یک سال چهل روز برافزایند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وسوطلغتنامه دهخداوسوط. [ وُ ] (ع مص ) در میان شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به وَسْط شود.