سوکلغتنامه دهخداسوک . (اِ) مصیبت . (فرهنگ اسدی ). ماتم . تعزیت . مصیبت . (اوبهی ). رجوع به سوگ شود. || گوشه . زاویه . کنج . (یادداشت بخط مؤلف ): سه سوک ؛ مثلث . چهارسوک ؛ مربع. || (ص ) کوسه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی ). آنکه ریش تنک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).- سوک ری
سوکلغتنامه دهخداسوک . (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 511 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سوکلغتنامه دهخداسوک . [ س َ ] (ع مص ) مالیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مسواک کردن . (آنندراج ). مالیدن دندانهای خود را بمسواک . (ناظم الاطباء).
سوکفرهنگ فارسی عمیدخار خوشۀ گندم؛ سیخهای نازک و دراز که در خوشه جو یا گندم میروید؛ داسه: ◻︎ اندام دشمنان تو از تیر ناوکی / مانند سوک خوشهٴ جو باد آژده (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۹).
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
سوککلغتنامه دهخداسوکک . [ ک َ ] (اِ) زردی باشد که بسبب آفتی در کشت و زراعت افتد. (برهان ). زردی کشت . (آنندراج ). رجوع به سوکک ، سوکل و سوگل شود.
سوکوارلغتنامه دهخداسوکوار. (ص مرکب ) عزادار. مصیبت زده . ماتم زده : دو رخساره پرخون و دل سوکواردو دیده پر از نم چو ابربهار. فردوسی .دل ترسا همی داند کز او کیشش تبه گرددلباس سوکواران زآن قِبَل پوشد همی ترسا.
سوککلغتنامه دهخداسوکک . [ ک َ ] (اِ) زردی باشد که بسبب آفتی در کشت و زراعت افتد. (برهان ). زردی کشت . (آنندراج ). رجوع به سوکک ، سوکل و سوگل شود.
سوک نامهلغتنامه دهخداسوک نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) تسلیت نامه : به نزد نریمان چو یک هفته بودیکی سوک نامه فرستاد زود.اسدی .
سوکوارلغتنامه دهخداسوکوار. (ص مرکب ) عزادار. مصیبت زده . ماتم زده : دو رخساره پرخون و دل سوکواردو دیده پر از نم چو ابربهار. فردوسی .دل ترسا همی داند کز او کیشش تبه گرددلباس سوکواران زآن قِبَل پوشد همی ترسا.
دسوکلغتنامه دهخدادسوک . [ دُ / دَ ] (اِ)هیزم باریک را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (آنندراج ). دروک . (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به دروک شود.
چرخ ریسوکلغتنامه دهخداچرخ ریسوک . [ چ َ ] (اِ مرکب ) در تداول اهالی شهرستان گناباد، که از شهرهای خراسانست ، پرنده ایست باندازه ٔ گنجشک یا بلبل که در ماه اسفند و فروردین هنگام جوانه زدن شاخه های توت و بید پدید آید و به آهنگی شبیه بصدای چرخ نخ ریسی زنان آواز خواند. چرخ ریسُک (در اصطلاح اهالی فیض آبا
سه سوکلغتنامه دهخداسه سوک . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زز و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 256 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).