سپاریلغتنامه دهخداسپاری . [ س ِ ] (اِ) ساق گندم و جو و آن علفی باشد میان خالی که به خوشه ٔ گندم پیوسته است . || خوشه ٔ گندم و جو. (برهان ). بهندی فوفل باشد و آن چیزی است شبیه بفندق و درهندوستان با برگی که آن را پان گویند خورند. (برهان ) (آنندراج ). بهندی فوفل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).- <
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
مدل تسهیمshare modelواژههای مصوب فرهنگستانمدلی برای پیشبینی تقاضا که در آن مجموع سفرها به اجزای تشکیلدهندۀ آنها تقسیم میشود
سپاریدنلغتنامه دهخداسپاریدن . [ س ِ / س ُ دَ ] (مص ) سپردن : سپارید ما را و ساکن شویدبه یزدان دادار ایمن شوید. فردوسی .چو میدان سر آمد بتابید روی بترکان سپارید یکباره گوی . ف
دل سپاریلغتنامه دهخدادل سپاری . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) حالت دل سپار. دل سپردگی . دلدادگی : گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .رجوع به دل سپار شود.
ملک سپاریلغتنامه دهخداملک سپاری . [ م ُ س ِ ] (حامص مرکب ) سپردن ملک . تفویض مملکت . واگذاری کشور و پادشاهی به دیگر کس : ای ملک ستانی که بجز ملک سپاری با تو ندهد فایده یک ملک ستان را.انوری (از آنندراج ).
چال آتشسپاریcremation pitواژههای مصوب فرهنگستانگودالی که در آن آتشسپاری انجام میشد یا بقایای آتشسپاری در آن دفن میشد
سپاریدنلغتنامه دهخداسپاریدن . [ س ِ / س ُ دَ ] (مص ) سپردن : سپارید ما را و ساکن شویدبه یزدان دادار ایمن شوید. فردوسی .چو میدان سر آمد بتابید روی بترکان سپارید یکباره گوی . ف
دل سپاریلغتنامه دهخدادل سپاری . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) حالت دل سپار. دل سپردگی . دلدادگی : گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .رجوع به دل سپار شود.
شیراسپاریلغتنامه دهخداشیراسپاری . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 183تن . آب از چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
ملک سپاریلغتنامه دهخداملک سپاری . [ م ُ س ِ ] (حامص مرکب ) سپردن ملک . تفویض مملکت . واگذاری کشور و پادشاهی به دیگر کس : ای ملک ستانی که بجز ملک سپاری با تو ندهد فایده یک ملک ستان را.انوری (از آنندراج ).