سپدکوهلغتنامه دهخداسپدکوه . [ س ِ پ ِ ] (اِخ ) کوهی است : سپهبد بسوی سپد کوه شدبیامد دمان و بی اندوه شد. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 825).همه پاک سوی سپدکوه برد<b
يَصَّدَّقُواْفرهنگ واژگان قرآنکه صدقه دهند (صدقة به معناي خرج کردن مال است در راه خدا ، که يکي از مصاديق آن زکات واجب است)
شیدکیلغتنامه دهخداشیدکی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) نور قاهر یعنی نور قهرکننده و شکننده . (از انجمن آرا) (از لغات دساتیر است ).
صدقهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در راه خدا به بینوایان میدهند به جهت ثواب؛ چیزی که کسی برای سلامت خود و دفع بلا به مردم فقیر و مستحق میدهد؛ صدقۀ سر؛ صدقهسری.