سپر انداختنلغتنامه دهخداسپر انداختن . [ س ِ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از تنزل و فروتنی نمودن . (برهان ) : چاره ٔ مغلوب نیست جز سپر انداختن چون نتواند که روی درکشد از تیر او. سعدی (کلیات چ فروغی ص 267 بدایع).<
ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
کمان افکندنلغتنامه دهخداکمان افکندن . [ ک َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمان انداختن . از عالم سپر انداختن است در حالت ضعف و مغلوبی خود. (آنندراج ). انداختن کمان به علامت ضعف و اظهار مغلوبیت . سپر انداختن . (فرهنگ فارسی معین ) : شریک محنت من چون شوند بی دردان فکنده اند حری
ای والغتنامه دهخداای وا. [ وَل ْ لاه ] (ع صوت ) به معنی «آری بخدا» در مقام تصدیق و اعتراف به برتری کسی گفته میشود. (فرهنگ لغات عامیانه ). در تداول هنگامی بکار برند که خواهند نهایت تصدیق و تحسین را ابراز دارند و یا آنکه بصورت استهزا و خلاف آن را نشان دهند.- ای واﷲ گفتن (آور
سپرفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست میکنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار میدهند: سپر ماشین.۲. آلتی صفحهای از جنس چرم یا فلز که در جنگها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سروسینه استفاده میشود.⟨ سپر آتشین: [قدیمی، مجاز] آفتاب؛ زرینسپر.⟨ سپر اندا
لنگ انداختنلغتنامه دهخدالنگ انداختن . [ ل ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) عملی که مرشد در گود زورخانه کند جدا کردن دو کشتی گیر را ازیکدیگر و این کلمه از گود زورخانه باب و متداول شده است ، و آن چنان است که مرشد از جایگاه خویش لنگی گرد کند و بر سر دو کشتی گیر که گرم کشش و کوشش اند اندازد جدا کردن آن دو را به خو
علملغتنامه دهخداعلم . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) کفیده لب گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شکافته شدن لب بالا،یا یکی از دو طرف آن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شکافتگی در لب بالایین و یا در یکی از دو طرف آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) لب شکری . || (اِ) حد فاصل م
سپرلغتنامه دهخداسپر. [ س ِ پ َ ] (اِ) پهلوی «سپر» ، سانسکریت فلکه فرا (سپر)، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپر» . اسپر. آلتی فلزی و مدور که بهنگام حمله ٔ دشمن آن را محافظ اعضاء بدن قرار می دادند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جُنّه گویند. (برهان ). ترجمه ٔ جنه و تُرْس . (آنندراج
سپرفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست میکنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار میدهند: سپر ماشین.۲. آلتی صفحهای از جنس چرم یا فلز که در جنگها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سروسینه استفاده میشود.⟨ سپر آتشین: [قدیمی، مجاز] آفتاب؛ زرینسپر.⟨ سپر اندا
دره اسپرلغتنامه دهخدادره اسپر. [ دَرْ رَ اِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری دورود و کنار راه مالرو سرابند به درب آستان با 145 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو
پی سپرلغتنامه دهخداپی سپر. [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) رونده . (برهان ). سالک . پی سپار : دوستان همچو آب پی سپرندکآبها پایهای یکدگرند. سنائی . || بپای سپرنده . بزیر پای گیرنده . پایمال کننده . |
چرخ سپرلغتنامه دهخداچرخ سپر. [ چ َ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) چرخ سپرنده . چرخ گذار. چرخ نورد. چرخ رو : ماه من چرخ سپر بود روا کی داریدکه بدست زمی ماه سپر بازدهید.خاقانی .
زبان سپرلغتنامه دهخدازبان سپر. [ زَ س ِ پ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از عهد و شرط باشد. || کنایه از رخصت دادن بود. (آنندراج ).
زرین سپرلغتنامه دهخدازرین سپر. [ زَرْ ری س ِ پ َ ] (اِ مرکب )سپر زرین . سپری ساخته از زر. سپر طلائی : ز بس خود زرین و زرین سپربگردن برآورده رخشان تبر. فردوسی . || کنایه از خورشید : ای پسر بنگر به چشم سر در ا