سپرغملغتنامه دهخداسپرغم . [ س ِ پ َ غ َ ] (اِ) مخفف «اسپرغم » = سپرهم = اسپرم = سپرم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مطلق گلها و ریاحین را گویندعموماً و گلی که آن را ریحان خوانند خصوصاً. (برهان ). ریحان است ، و آن را اسپرغم و اسپرهم و شاه اسپرم نیز گویند. (انجمن آرا). اسم فارسی شاهفسرم . (تحفه
سپرغمفرهنگ فارسی عمید۱. گل و سبزه.۲. گلوگیاه معطر؛ ریحان: ◻︎ عقل ز بسیارخوری کم شود / دل چو سپرغم، سپرِ غم شود (نظامی۱: ۸۴).
نازبویلغتنامه دهخدانازبوی . (اِ) سپرغم . نوعی از ریحان . (آنندراج ). ریحان . نازبو. رجوع به نازبو شود.
بونیگلغتنامه دهخدابونیگ . (اِ) نام تره است ، مثل سپرغم و آنرا بادرویه نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به بوینگ شود.
خسروسپرغملغتنامه دهخداخسروسپرغم . [ خ ُ رَ / رُو س ِ پ َ غ َ ] (اِ مرکب ) شاه اسپرم . نام گلی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
شاه اسپرغملغتنامه دهخداشاه اسپرغم . [ اِ پ َ غ َ] (اِ مرکب ) مرکب از: شاه و اسپرغم . (برهان قاطع چ معین ). ریحان را گویند و آن را به عربی ضیمران خوانند. خواص بسیار دارد خصوصاً رعاف و بواسیر خونی را و اگر قدری از تخم آن با شکر بسایند و بزیر بغل مالند بوی بغل را برطرف سازد. (از برهان قاطع). به معنی ش
شاهسپرغملغتنامه دهخداشاهسپرغم . [ هَِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مرکب از: شاه و سپرغم . همان شاه اسپرغم است که ریحان بزرگ باشد و بعربی ضیمران خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). ریحان . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی ریحان بزرگ برگ . (یادداشت مؤلف ) : بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی
اسپرغملغتنامه دهخدااسپرغم . [ اَ / اِ پ َ غ َ / اِ پ َ رَ ] (اِ) گلها و ریاحین . (جهانگیری ). گلها و ریاحین باشد مطلقاً و ریحانی را نیز گویند که آنرا شاه اسپرم خوانند. (برهان ). رستنیی است خوشبوی که بتازیش ریحان گویند و گویند ک