سپریغلغتنامه دهخداسپریغ. [ س َ / س ُ ] (اِ) خوشه ٔانگور بسیاردانه و بعضی گفته اند خوشه ٔ انگوری است که هنوز دانه های آن کوچک و ریزه باشد بمقدار ارزنی و هنوز سخت و درشت نشده باشد. خوشه ٔ انگور درشت ناشده ونارسیده . (آنندراج ). خوشه ٔ غوره . (صحاح الفرس ). خوشه
سپریغفرهنگ فارسی عمید۱. خوشۀ انگور.۲. خوشۀ بزرگ و پربار.۳. خوشۀ انگور که هنوز دانههایش نرسیده و درشت نشده؛ غوره: ◻︎ نیستم همچو تاک پشت دوتا / از پی چند خوشهٴ سپریغ (شمسی فخری: لغتنامه: سپریغ).
کوسهنگریshark watching, shark tourismواژههای مصوب فرهنگستاننوعی طبیعتگَردی که در آن گردشگران به تماشای نحوۀ زندگی و رفتار کوسهماهیها در مناطق خاص میپردازند
شرغ شرغلغتنامه دهخداشرغ شرغ . [ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت ) بانگ بهم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ). شرق شرق . رجوع به شرق شرق شود.
شرق شرقلغتنامه دهخداشرق شرق .[ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن سیلی های سخت پیاپی . نام آواز کوفتن در بسختی و پیاپی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شَرَق و شرغ شرغ شود.
اویلغتنامه دهخدااوی . (ضمیر) کلمه ٔ اشاره و ضمیر مفرد غایب است به معنی او (با زیادت یا). (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : دریغ فر جوانی و عز اوی دریغعزیز بودم از این پیش همچنان سپریغ. شهید.چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیر د
عزلغتنامه دهخداعز. [ ع ِزز ] (ع اِمص ) ارجمندی . مقابل ذل . (از منتهی الارب ). خلاف ذل . (اقرب الموارد). عزت و ارجمندی . (غیاث اللغات ) : دریغ فر جوانی و عز اوی دریغعزیز بودم از این پیش همچنان سپریغ. شهید بلخی .بماناد جاوید در عز
پروردنلغتنامه دهخداپروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروراندن . پروریدن . پرورانیدن . پرورش کردن . پرورش دادن .تنبیت . تربیت کردن . رب ّ. تربیت . (تاج المصادر بیهقی ). ترشیح . (تاج المصادر). تأدیب . تعلیم کردن . آموختن . فرهنجیدن . بزرگ کردن . بار آوردن (چنانکه طفلی را) :