سپنج خانهلغتنامه دهخداسپنج خانه .[ س ِ پ َ خا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) سرای عاریتی . (آنندراج ). خانه ٔ عاریتی . (شرفنامه ). رجوع به سپنج شود.
سنجلغتنامه دهخداسنج .[ س ِ ] (اِخ ) نام دو قریه است در مروشاهجان و یکی از آن دو را سنج عباد خوانند. (معجم البلدان ). قریه ای است به مرو و از آنجاست حسین بن شعیب بن محمد سنجی .
سنجلغتنامه دهخداسنج . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران . دارای 424 تن سکنه . آب آن از بین رود محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، لبنیات و باغات . شغل اهالی زراعت ، چادرشب وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <sp
سنزلغتنامه دهخداسنز.[ س ُ ن ِ ] (اِ) سیاه دانه و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان ). سیاه دانه . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (شرفنامه ). شونیز و سیاه دانه تخمی سیاه که بر روی خمیر نان پاشند. (ناظم الاطباء) : غیر نان تنک و تخم سنز چیست دگرآنکه بر نس
سپنجلغتنامه دهخداسپنج . [ س ِ پ َ ] (اِ) مهمان . (برهان ) : ببازارگان گفت ما را سپنج توان کرد کز ما نبینی تو رنج . فردوسی . || عاریت . (برهان ) : نخواهم که باشد مرا بوم و گنج زمان و زمین از تو دارم س
سپنجفرهنگ فارسی عمید۱. عاریت: ◻︎ به سرای سپنج مهمان را / دل نهادن همیشگی نهرواست (رودکی: ۴۹۳).۲. (اسم) خانۀ عاریت؛ آرامگاه عاریتی؛ منزل موقت.۳. (اسم) خانهای که دشتبانان و پالیزبانان در کنار پالیز و کشتزار با شاخههای درخت درست کنند.
دار سپنجلغتنامه دهخدادار سپنج . [ رِ س ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم سفلی باشد. (آنندراج ).
سپنجلغتنامه دهخداسپنج . [ س ِ پ َ ] (اِ) مهمان . (برهان ) : ببازارگان گفت ما را سپنج توان کرد کز ما نبینی تو رنج . فردوسی . || عاریت . (برهان ) : نخواهم که باشد مرا بوم و گنج زمان و زمین از تو دارم س
سرای سپنجلغتنامه دهخداسرای سپنج . [ س َ ی ِ س ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روزگار و دنیا. (برهان ) (آنندراج ). سرای عاریت دنیا. (شرفنامه ). سرای ششدر. (رشیدی ) : مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان پاک بازی و نیرنج . رودکی .<br
اسپنجلغتنامه دهخدااسپنج . [اِ پ َ ] (اِخ ) یکی از نواحی آمل مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 113 بخش انگلیسی ).