سپنجیلغتنامه دهخداسپنجی . [ س ِ پ َ ] (ص نسبی ) خانه ٔ عاریتی . (شرفنامه ). منزل یک شبه بود. (لغت فرس اسدی ص 65) : ای عاشق دلسوز بدین جای سپنجی همچون شمن چینی بر صورت فرخار. رودکی .سپنجی سرائیست دنی
سپنجیفرهنگ فارسی عمید۱. عاریتی: ◻︎ سرای سپنجی نماند به کس / تو را نیکویی باد فریادرس (فردوسی: ۶/۲۷۵).۲. ناپایدار.
سنجیلغتنامه دهخداسنجی . [ س ِ ] (اِخ ) حسین بن شعیب بن محمد سنجی در زمان خود یکی از فقهای مرو و شافعی مذهب بود. نسبت وی به سنج که از قرای مرو است میباشد. او راست : شرح فروع ابن حداد، شرح تلخیص ابن القاص و کتاب المجموع که غزالی در الوسیط از آن نقل کرده است . وفات وی بسال <span class="hl" dir="
سنجیلغتنامه دهخداسنجی . [ س ِ ] (اِخ ) ده بزرگی است از قرای مرو. (ابن خلکان ج 1) (الانساب سمعانی ) (منتهی الارب ).
سنجیلغتنامه دهخداسنجی . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صوفای شهرستان ارومیه که دارای 123 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سنجیلغتنامه دهخداسنجی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به سنج که قریه ای است در هفت فرسخی مرو. (الانساب سمعانی ).
سینیزیلغتنامه دهخداسینیزی . (ص نسبی ) منسوب به سینیز که دهی است بفارس . رجوع به ص 149 و 150 فارسنامه ٔ ابن البلخی ، منتهی الارب و سینیز شود.
خان سپنجیلغتنامه دهخداخان سپنجی . [ ن ِ س ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاروانسرای سپنجی و کنایه از این جهان گذران است : نانت در انبان نهادستند و بارت را بخرخویش را تا ساکن خان سپنجی نشمری .؟
سپنجی سرایلغتنامه دهخداسپنجی سرای . [ س ِ پ َ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیا. (غیاث ) (آنندراج ) : ترا شهریارا جزاین است جای نماند کس اندر سپنجی سرای . فردوسی .چو این چار گوهر بجای آمدندزبهر سپنجی سرای آمدند. فر
چارگوهرفرهنگ فارسی عمید= چهارگوهر: ◻︎ چو این چارگوهر به جای آمدند / ز بهر سپنجیسرای آمدند (فردوسی: ۱/۶).
پندمندفرهنگ فارسی عمید۱. پر از پند: ◻︎ نگه کن بدین نامهٴ پندمند / دل اندر سرای سپنجی مبند (فردوسی: ۷/۴۰۸).۲. آمیخته به پندواندرز.
تن آسانفرهنگ فارسی عمید۱. تندرست؛ سالم.۲. راحتطلب؛ تنبل.۳. در آسایش؛ راحت: ◻︎ سرای سپنجی بدینسان بُوَد / یکی خوار و دیگر تنآسان بُوَد (فردوسی: ۱/۲۱۶).
سپنجی سرایلغتنامه دهخداسپنجی سرای . [ س ِ پ َ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیا. (غیاث ) (آنندراج ) : ترا شهریارا جزاین است جای نماند کس اندر سپنجی سرای . فردوسی .چو این چار گوهر بجای آمدندزبهر سپنجی سرای آمدند. فر
خان سپنجیلغتنامه دهخداخان سپنجی . [ ن ِ س ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاروانسرای سپنجی و کنایه از این جهان گذران است : نانت در انبان نهادستند و بارت را بخرخویش را تا ساکن خان سپنجی نشمری .؟