پیشکشلغتنامه دهخداپیشکش . [ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پیشکشی . در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه .بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی . تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری . هدیه ٔ کهتران به مهتران <span clas
شکصلغتنامه دهخداشکص . [ ش َ ک ِ ] (ع ص ) بدخوی (لغتی است در سین ). (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بدخوی . (از مهذب الاسماء). رجوع به شکس شود.
شقصلغتنامه دهخداشقص . [ ش ِ ] (ع اِ) بهره و نصیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بهره . (دهار). نصیب . (اقرب الموارد) . بهر. بخش . قسمت . (یادداشت مؤلف ). سهم . (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). || انبازی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموار
شقیصلغتنامه دهخداشقیص . [ ش َ ] (ع اِمص ) شراکت و انبازی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ، اِ) اسب نیکو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسب بسیاررو. (مهذب الاسماء). || تعجیل و سرعت . || دویدگی اسب . || حصه و بهره و نصیب . (ناظم الاطباء). جزئی و بهری از م
سکستنلغتنامه دهخداسکستن . [ س ُ ک ُ ت َ ] (مص ) گسیختن و پاره گشتن . (برهان ) (جهانگیری ). مقلوب گسستن است . (انجمن آرای ناصری ) : غل و بند درهم سکستم همه دوان آمدم نزد شاه رمه . فردوسی .گرچه شب اندر سکست ماه بلند است باده خوش آ
سکسکلغتنامه دهخداسکسک . [ س ُ س ُ ] (ص ، اِ) زمین ناهموار و درشت . (برهان ). || اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان ). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی ) (آنندراج ). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث ) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و
سکسکهلغتنامه دهخداسکسکه . [ س َ س َ ک َ / ک ِ ] (ع اِمص ) سستی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || دلاوری . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سکسکهلغتنامه دهخداسکسکه . [ س ِ س ِ ک َ / ک ِ ] (اِ) فواق . هکه . صدایی که در اثر گرفتگی غذا از گلو برآید. اِسکِرَک . اَسکُچَه . صوتی که پیاپی از گلو برآید بی قصد و اختیار.
مَمَیُوکگویش گنابادی در گویش گنابادی به کسی گویند که شهوتش بالاست و همیشه به دنبال سکس میباشد.، سیری ناپذیر از سکس و زنان ، زن باره ، مرد باره
سکستنلغتنامه دهخداسکستن . [ س ُ ک ُ ت َ ] (مص ) گسیختن و پاره گشتن . (برهان ) (جهانگیری ). مقلوب گسستن است . (انجمن آرای ناصری ) : غل و بند درهم سکستم همه دوان آمدم نزد شاه رمه . فردوسی .گرچه شب اندر سکست ماه بلند است باده خوش آ
سکسکلغتنامه دهخداسکسک . [ س ُ س ُ ] (ص ، اِ) زمین ناهموار و درشت . (برهان ). || اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان ). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی ) (آنندراج ). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث ) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و
سکسکهلغتنامه دهخداسکسکه . [ س َ س َ ک َ / ک ِ ] (ع اِمص ) سستی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || دلاوری . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سکسکهلغتنامه دهخداسکسکه . [ س ِ س ِ ک َ / ک ِ ] (اِ) فواق . هکه . صدایی که در اثر گرفتگی غذا از گلو برآید. اِسکِرَک . اَسکُچَه . صوتی که پیاپی از گلو برآید بی قصد و اختیار.
کسکسلغتنامه دهخداکسکس . [ ک ُ ک ُ ] (ع اِ) نوعی طعام که در مراکش از آرد ارزن سازند. (ناظم الاطباء). طعامی در مصر که از آرد سازند. (از اقرب الموارد).
واسکسلغتنامه دهخداواسکس . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رابو از بخش مرکزی شهرستان آمل که در 15 هزارگزی شمال خاوری آمل واقع شده است . ناحیه ای است مسطح ، معتدل ، مرطوب ، مالاریایی و دارای 480 تن سکنه . از آب چشمه و رود هراز
واسکسلغتنامه دهخداواسکس . [ ک َ ](اِخ ) دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در هفت هزارگزی جنوب شاهی و دو هزار و پانصد گزی مشرق شوسه ٔ شاهی به تهران واقع شده است . ناحیه ای است در دامنه کوه ، معتدل مرطوب ، دارای 1440 تن سکنه که از آب چشمه و آب
اسکسلغتنامه دهخدااسکس . [ اِ س ِ ] (اِخ ) کشور قدیم ساکسن و یکی از دول هفتگانه که در دامنه ٔ سالفه بنام هپتارخیا (حکومات سبعه ) تشکیل یافته بود و شامل ایالات امروزی موسوم به اسکس و میدلسکس و هردفورد بود و مرکز آن شهرلندن بود. این دولت در تاریخ 526 م . تأسیس
اسکسلغتنامه دهخدااسکس . [ اِ س ِ ] (اِخ ) (ربر دورُ کنت د...) آخورسالار بزرگ انگلستان ، محبوب الیزابت . وی توطئه ضد ملکه ایجاد کرد و در نتیجه بقتل رسید. (1567-1601 م .). پسر وی رُبِر حاجب شارل اول بود. (<span class="hl" dir="