سکیزهلغتنامه دهخداسکیزه . [ س ِ زَ / زِ ] (اِمص ) جست و خیز و لگد انداختن ستور. (آنندراج ) (برهان ) : بر شتر عیسی نهاده تنگ بارخر سکیزه میکند در مرغزار. مولوی .|| غلطانیدن . (غیاث ) (آنندراج ). || س
سکزهلغتنامه دهخداسکزه . [ س ِ ک ِ زَ / زِ ] (اِ) ستیزه است که جنگ و خصومت و لجاجت باشد. (برهان ) (آنندراج ).
سقزچیلغتنامه دهخداسقزچی . [ س َق ْ ق ِ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل دارای 706 تن سکنه و آب آن از رودخانه سقزچی است . محصول آن غلات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
سقزچیلغتنامه دهخداسقزچی . [ س َق ْ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب ، دارای 231 تن سکنه و آب آن از چشمه و نهر ساغرچی است . محصول آن غلات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
اسکیزهلغتنامه دهخدااسکیزه . [ اِ زَ / زِ ] (اِمص ) آلیز کردن و جفته انداختن ستور. (جهانگیری ). برجستن و لگد انداختن . برجستن ستور را گویند. (انجمن آرا). برجستن و آلیز انداختن ستور. (برهان ). شلنگ و برجستن و دولتی (؟) اسب و خر. (غیاث ). جست و خیز ستور. (رشیدی )
الغتنامه دهخداا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو
اسکیزهلغتنامه دهخدااسکیزه . [ اِ زَ / زِ ] (اِمص ) آلیز کردن و جفته انداختن ستور. (جهانگیری ). برجستن و لگد انداختن . برجستن ستور را گویند. (انجمن آرا). برجستن و آلیز انداختن ستور. (برهان ). شلنگ و برجستن و دولتی (؟) اسب و خر. (غیاث ). جست و خیز ستور. (رشیدی )