سکیزیدنلغتنامه دهخداسکیزیدن .[ س ِ دَ ] (مص ) جست و خیز کردن . (برهان ). || جفته و آلیز انداختن ستور. (برهان ) : به دشت نبرد آن هزبر دلیرسکیزد چو گور و ستیهد چو شیر. دقیقی طوسی (از آنندراج ).چو بینی آن خر بدبخت را سلامت نیست که بر
مواکعةلغتنامه دهخدامواکعة. [ م ُ ک َ ع َ ] (ع مص ) سکیزیدن خروس ماکیان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).برجستن و سکیزیدن خروس بر ماکیان . (ناظم الاطباء).
بیسکیزیدنلغتنامه دهخدابیسکیزیدن . [ بی َ / بی دَ ] (مص ) اسکیزیدن . سکیزیدن . آلیزیدن . جفته انداختن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به اسکیزیدن شود.
بیسکیزیدنلغتنامه دهخدابیسکیزیدن . [ بی َ / بی دَ ] (مص ) اسکیزیدن . سکیزیدن . آلیزیدن . جفته انداختن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به اسکیزیدن شود.
برسکیزیدنلغتنامه دهخدابرسکیزیدن . [ ب َ س َ دَ ] (مص مرکب ) سکیزیدن . جفته افکندن و بتداول امروزین جفتک انداختن .شباب . قمص . قماص . (تاج المصادر بیهقی ) : چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزدچون من فروسپوزم بیش . لبیبی .وان دگر