سگ زنلغتنامه دهخداسگ زن . [ س َ زَ ] (اِ مرکب )نوعی از تیر باشد که پیکان آن بغایت تیز و باریک باشد. تیر کوچکی است که آن را به عربی کثاب گویند. (رشیدی ). الکثاب . تیر سگ زن . (مهذب الاسماء) : بس دوخته سگ زنت چو سوزن در زهره جگر مبتران را. خا
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
روسپیلغتنامه دهخداروسپی . (ص ) در پهلوی رسپیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تلفظ قدیم رُسپی . (از فرهنگ فارسی معین ). زن فاحشه و بدکاره . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). زن قحبه .(از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از شرفنامه ٔ منیری ). زنجه . (شرفنامه ٔ منیری ). جنده . زان
شبانلغتنامه دهخداشبان . [ ش ُ / ش َ ] (اِ) چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده ٔ گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبا
سگلغتنامه دهخداسگ . [ س َ ] (اِ) پهلوی «سک » (لغت جنوب غربی )، پارسی باستان «سکا» = ایرانی باستان «سپکا» (هرودتس «سپاخا» را در زبان مادی به معنی (سگ ) آورده است ). آریایی «سوآ-کا» سانسکریت «سون » و نیز در پهلوی «سگ » . ارمنی «شن » . کردی «سه » (سینان ) (سگ ) جمع «سان » «سئیان » . افغانی «سپ
سگفرهنگ فارسی عمیدپستانداری اهلی از راستۀ گوشتخواران با حس شنوایی و بویایی بسیار قوی که برای پاسبانی خانه، نگهبانی گله، کمک به شکارچیان و عملیات جستجو از آن استفاده میشود.⟨ سگ آبی: (زیستشناسی) = بیدستر⟨ سگ هرزهمَرَس:۱. سگی که به همهکس حمله کند و همه را گاز بگیرد؛ سگ ولگرد.۲. [مج
پیرسگلغتنامه دهخداپیرسگ . [ رِ س َ گ گ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دشنامی پیران را. || پیرْسگ ؛ سگ سالخورده .
حسین آباد ماروسگلغتنامه دهخداحسین آباد ماروسگ . [ ح ُ س َ دِ ] (اِخ ) ده از دهستان ماروسگ بخش سرولایت شهرستان نیشابور 24هزارگزی خاور جگنه بالا. کوهستانی . معتدل . سکنه 25 تن شیعه ٔ کرد. آب آن از قنات . محصولات آنجا غلات ، تریاک . شغل اها
چوبان سگلغتنامه دهخداچوبان سگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سگ چوپان . سگ شبان . سگ گله . سگ حافظ و حارس گله . (ناظم الاطباء).
زراسگلغتنامه دهخدازراسگ . [ زَ س َ ] (اِ) زَراسَنگ . یک نوع گرد طلامانندی که بر روی نوشتجات می پاشند. (ناظم الاطباء).