سیبلفرهنگ فارسی معین(اِ.) [ فر. ] قطعه ای از تخته یا مقوا که برای تیراندازی هدف قرار دهند؛ نشانه ، هدف .
شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش َ ] (ع مص ) در اصطلاح دوزندگان از چند قسمت طولی شی ٔ را به یکدیگر دوختن . (از دزی ج 1 ص 724).
شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش ِ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان است از جمله : شبل بن عباد مکی و شبل بن العلاء و شبل بن شریق و عبدالرحمن بن شبل و شیبان بن شبل . (منتهی الارب ).
شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش ِ ] (ع اِ) شیربچه وقتی که شکارکند. (منتهی الارب ). ج ، اشبال وشبال و شبول و اشبل . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ).
شبیللغتنامه دهخداشبیل . [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عزرة بن عمیرالضبعی . راویة و خطیب و شاعر و نسابه از مردم بصره . کتابی در غریب لغت دارد ودر آغاز هوادار خوارج بود و سپس از آن رأی عدول کرد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 230). از علماء و
شبیللغتنامه دهخداشبیل . [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) قبیله ٔ کوچکی است که نزدیکی جبزان مقر دارند و تعدادشان از هزار نفر تجاوز نمیکند. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581).
پسینونتلغتنامه دهخداپسینونت . [ پ ِ نُن ْ ] (اِخ ) شهری است قدیمی در جهت غربی شهر باستانی گُردیُم بر ساحل نهر سنگاریوس در خطه ٔ گالاسیای قدیم واقع دراناطولی و از پیش در آنجا معبدی بوده الهه ٔ یونانی قدیم را موسوم به سیبل و قبر آتیس نیز بدانجا بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
ساتورنلغتنامه دهخداساتورن . (اِخ ) در اساطیر قدیم یکی از ارباب انواع است که در نزد یونانیان و ایتالیائیهای قدیم خداوند زمان و مظهر آن ستاره ٔ زحل بوده است ،و چنین می نماید که وی در ابتدا رب النوع خلاقی بوده وبعد با نیروی خلاقه ٔ اپس متحد شده است . ساتورن یونانی که آن را کرونوس نیز نامند فرزند ا