سیخوللغتنامه دهخداسیخول . (اِ) سیخور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خارپشت کلانی را گویند که خارهای ابلق دارد و مانند تیر اندازد. (برهان ) (آنندراج ). اسغر. (فرهنگ رشیدی ). سغر. (اوبهی ). جانوری باشد که بر اندامش خارها ابلق مثل دوک بود، چون کسی قصد گرفتن آن کند اندام خود را چنان درهم فشارد که
سیخولفرهنگ فارسی عمیدخارپشت بزرگ که خارهای بلند ابلق دارد و آنها را مانند تیر میاندازد؛ خارپشت بزرگ تیرانداز؛ اسغر؛ جبروز؛ جوله؛ تشی؛ بیهن؛ روباه ترکی.
شخوللغتنامه دهخداشخول . [ ش َ / ش ِ ] (اِ، اِمص ) شخل . شخیل . (غیاث اللغات ). صفیر و صدایی که در وقت آب خوردن اسبان را کنند تااسب را میل با آب خوردن بیشتر شود. (از برهان ). صفیر. (غیاث اللغات ). صفیری که هنگام آب خوردن اسب زنندو آن را بدین آواز ترغیب بر آب خ
شخاللغتنامه دهخداشخال . [ ش َ ] (اِمص ، اِ) شخا باشد که خراش و خلیدن است . (برهان ). خراش و ریش . (فرهنگ سروری ) (از رشیدی ). || فروریختن چیزی است به جایی . (برهان ).
شخللغتنامه دهخداشخل . [ش َ ] (ع مص ) پالودن . چون پالودن شراب . (منتهی الارب ). صاف کردن شراب . (از اقرب الموارد). || دوشیدن شترماده را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).