سیرملغتنامه دهخداسیرم . [ رُ ] (ا) تسمه و دوالی باشد سفید که چشمه ٔ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان ) (آنندراج ). دوال سفید که چشمه ٔ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی ) :
سیرمفرهنگ فارسی عمیددوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند؛ تسمه: ◻︎ برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابنیمین: ۱۳۴).
سرمserumواژههای مصوب فرهنگستانمایعی که پس از جدا شدن بخش منعقدشدۀ خون یعنی یاختههای خونی و فیبرینوژن باقی میماند
شریملغتنامه دهخداشریم . [ ش َ ](ع ص ، اِ) شرم زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن مفضاة که هر دو شرمش یکی شده باشد. (ناظم الاطباء). آن زن که راه گذر بول و کودکش یکی شده باشد. (مهذب الاسماء). به معنی شروم است . (منتهی الارب ). رجوع به شریق و شروم شود. || ابزاری مانند اره جهت چوب تراشی .
سپرملغتنامه دهخداسپرم . [ س ِ پ َ رَ / س َ رَ ] (اِ) مخفف سپرغم است که نوعی از ریحان باشد. (برهان ) (آنندراج ) : در و کوه و بیابان پر ز سپرم کِه و مِه خسرو ودرویش خرم . زراتشت بهرام .در آن جمعی نشس
سیرمانلغتنامه دهخداسیرمان . (اِ) یاقوت سرخ . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || حریر نازک منقش و ملون . (برهان ).حریر منقش . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). بهر دو معنی مصحف «بهرمان » است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
سیرمَهگویش بختیاریسُرمه (زنان سُرمه را خود به شرح زیرتهیه مىکنند:موم زنبور عسل را در آبگرم مالش دهند تا ذرّات عسل از آن جداشود؛ سپس آن را لوله کرده نخى پنبهاىدر میان آن گذارند و چند عدد از اینشمعها را در سینى فلزى مىگذارند وروشن مىکنند و ظرف مسى سفیدشده وتمیزى را آب ریخته بالاى شمعها قرارمىدهند. دودى که از شمعها تولی
ترپکفرهنگ فارسی عمید= قرهقروت: ◻︎ چو نوشیدم ز تتماجش فروکوبید چون سیرم / چو ترپک رو ترش کردم کز آن شیرین بریدستم (مولوی: رشیدی: ترپ).
زرق فروشیلغتنامه دهخدازرق فروشی . [ زَ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل زرق فروش . ریاکاری . حیله گری : سیرم اززرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست . عطار.رجوع به ماده ٔ قبل ، زرق و دیگر ترکیبهای آن شود.
سرملغتنامه دهخداسرم . [ س ِ رَ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده . (غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. (آنندراج ) : از بهر پای باز تو صیاد لامکان ا
ادرنجلغتنامه دهخداادرنج . [ اَ رَ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔفارسی بقول لیث ) ادرنگ . اشکز (عربی ) و آن چیزی است چون چرم برنگ سفید که زین بدان استوار کنند. (ازهری از تاج العروس ). دوال سیرم . (ربنجنی در معنی اشکز). الاءُشْکُزﱡ کطُرْطُب ّ؛ شی ٔ کالادیم الابیض یُؤَکَّدُ به السّروج ، معرب ادرنج بالفار
اشکزلغتنامه دهخدااشکز.[ اُ ک ُزز ] (معرب ، اِ) چیزیست مانند چرم سپید که بدان زینها را می بندند و محکم میکنند. معرب ادرنج فارسی . (از اقرب الموارد). چیزی که به ادیم سپید ماند وبدان زین را استوار کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوال سیرم . (مهذب الاسماء). چیزی مانند ادیم سپید که بدان زین را اس
سیرمانلغتنامه دهخداسیرمان . (اِ) یاقوت سرخ . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || حریر نازک منقش و ملون . (برهان ).حریر منقش . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). بهر دو معنی مصحف «بهرمان » است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
سیرمَهگویش بختیاریسُرمه (زنان سُرمه را خود به شرح زیرتهیه مىکنند:موم زنبور عسل را در آبگرم مالش دهند تا ذرّات عسل از آن جداشود؛ سپس آن را لوله کرده نخى پنبهاىدر میان آن گذارند و چند عدد از اینشمعها را در سینى فلزى مىگذارند وروشن مىکنند و ظرف مسى سفیدشده وتمیزى را آب ریخته بالاى شمعها قرارمىدهند. دودى که از شمعها تولی
نسیرملغتنامه دهخدانسیرم . [ ن َ رَ ] (اِ) نسر. (برهان قاطع). نسار. (ناظم الاطباء). جائی باشد که آفتاب بر آن کمتر تابد. (برهان قاطع) (آنندراج ). جائی که آفتاب نتابد. (جهانگیری ) (از سروری ) (از ناظم الاطباء). با نسر و نسار قیاس شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || بعضی گویند نسیرم جائی است که