سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافی
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) سیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). توجبه . لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب . (ناظم الاطباء) : رهایی خواهی از سیلاب انبوه قدم بر جای باید بود چون کوه . (ویس
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 520 تن سکنه . آب آن از دره ٔ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. دارای 464 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بادام ، انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</spa
سیلابفرهنگ فارسی عمیدآب فراوان که بر روی زمین جاری شود؛ جریان سریع آب؛ سیل: ◻︎ ببند ای پسر دجله در آبکاست / که سودی ندارد چو سیلاب خاست (سعدی۱: ۹۸).
سلابلغتنامه دهخداسلاب . [ س ِ ] (ع اِ)جامه ٔ ماتم . ج ، سلب . (ناظم الاطباء) (غیاث ). جامه ٔ سوگ . (مهذب الاسماء). || (معرب ، اِ) مخفف اسطرلاب و این لفظ اگر چه یونانی است اما چون این تخفیف را اهل فرس کرده اند مذکور شد. (رشیدی ) : بگفت این و سلاب برداشت زود.<p c
صلابفرهنگ فارسی عمید= اصطرلاب: ◻︎ همه زیج و صُلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی: ۲/۲۳۰).
سیلابکندفرهنگ فارسی معین( ~ . کَ) [ ع - فا. ] (اِ.) کنده ها و شکاف هایی که به سبب سیلاب در روی زمین پدید آید.
سیلابدشتflood plain/ floodplain/ flood-plain, floodlandواژههای مصوب فرهنگستانخشکی همواری در کنار رود که در هنگام طغیان از آب پوشیده میشود متـ . دشت سیلابی
سیلاب خیزلغتنامه دهخداسیلاب خیز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) سیلاب خیزنده . که سیلاب از آن برخیزد. در بیت زیر ظاهراً، در معرض سیلاب : رخنه کن این خانه ٔ سیلاب خیزتا بودت فرصت راه گریز.نظامی .
سیلاب دوانیلغتنامه دهخداسیلاب دوانی . [ س َ / س ِ دَ ] (حامص مرکب ) مجازاً، کرم کردن و بسیار بخشیدن . (آنندراج ). سخاوت و داد و دهش بسیار. (ناظم الاطباء) : ابر لطف تو بسیلاب دوانی محتاج من لب تشنه بیک قطره چکانی محتاج .<p class="a
سیلاب کندلغتنامه دهخداسیلاب کند. [ س َ / س ِ ک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زمینی را گویند در کوه و صحرا که آب و سیل آنرا کنده و رخنه ها در آن افکنده باشد و آن رخنه ها را نیز سیلاب کند خوانند. (برهان )(آنندراج ). زمینی که سیلاب آنرا کنده باشد. (فرهنگ رشیدی ). زمینی
سیلاب گیرلغتنامه دهخداسیلاب گیر. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) زمین پست که آب در آن جمع شود. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : ما از شراب لعل بهمت گذشته ایم سیلاب گیر نیست زمین بلند ما.صائب (دیوان چ امیری فیروزکوهی ص <
سیلاب گیرفرهنگ فارسی عمیدزمین گود و پست که سیلاب در آن جمع شود؛ سیلگیر: ◻︎ ما از شراب لعل به همت گذشتهایم / سیلابگیر نیست زمین بلند ما (صائب: لغتنامه: سیلابگیر).