سیلاب گیرلغتنامه دهخداسیلاب گیر. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) زمین پست که آب در آن جمع شود. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : ما از شراب لعل بهمت گذشته ایم سیلاب گیر نیست زمین بلند ما.صائب (دیوان چ امیری فیروزکوهی ص <
سیلاب گیرفرهنگ فارسی عمیدزمین گود و پست که سیلاب در آن جمع شود؛ سیلگیر: ◻︎ ما از شراب لعل به همت گذشتهایم / سیلابگیر نیست زمین بلند ما (صائب: لغتنامه: سیلابگیر).
سلابلغتنامه دهخداسلاب . [ س ِ ] (ع اِ)جامه ٔ ماتم . ج ، سلب . (ناظم الاطباء) (غیاث ). جامه ٔ سوگ . (مهذب الاسماء). || (معرب ، اِ) مخفف اسطرلاب و این لفظ اگر چه یونانی است اما چون این تخفیف را اهل فرس کرده اند مذکور شد. (رشیدی ) : بگفت این و سلاب برداشت زود.<p c
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافی
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) سیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). توجبه . لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب . (ناظم الاطباء) : رهایی خواهی از سیلاب انبوه قدم بر جای باید بود چون کوه . (ویس
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 520 تن سکنه . آب آن از دره ٔ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. دارای 464 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بادام ، انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</spa
زمینلغتنامه دهخدازمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غیاث ). ارض و تراب و خاک و
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافی
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) سیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). توجبه . لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب . (ناظم الاطباء) : رهایی خواهی از سیلاب انبوه قدم بر جای باید بود چون کوه . (ویس
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 520 تن سکنه . آب آن از دره ٔ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. دارای 464 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بادام ، انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</spa
سیلابفرهنگ فارسی عمیدآب فراوان که بر روی زمین جاری شود؛ جریان سریع آب؛ سیل: ◻︎ ببند ای پسر دجله در آبکاست / که سودی ندارد چو سیلاب خاست (سعدی۱: ۹۸).
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافی
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) سیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). توجبه . لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب . (ناظم الاطباء) : رهایی خواهی از سیلاب انبوه قدم بر جای باید بود چون کوه . (ویس
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 520 تن سکنه . آب آن از دره ٔ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سیلابلغتنامه دهخداسیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. دارای 464 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بادام ، انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</spa
سیلابفرهنگ فارسی عمیدآب فراوان که بر روی زمین جاری شود؛ جریان سریع آب؛ سیل: ◻︎ ببند ای پسر دجله در آبکاست / که سودی ندارد چو سیلاب خاست (سعدی۱: ۹۸).