پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
درز برجستهjumped seamواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از درز مضاعف که به علت خوب فشرده نشدن، سست و برآمده است
سیمین تنلغتنامه دهخداسیمین تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) سیمین بدن . آنکه بدن وی چون نقره سپید باشد : گفت وقت گل است باده بخواه زآن سمن عارضین سیمین تن . فرخی .کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای . <p class="a
سهی قامتلغتنامه دهخداسهی قامت .[ س َ م َ ] (ص مرکب ) بلندبالا. بلندقامت : شنیدم سهی قامت سیم تن که میرفت و میگفت با خویشتن .سعدی .
زلفکفرهنگ فارسی عمیدزلف زیبا: ◻︎ همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود / همیشه گوشم زی مردم سخندان بود (رودکی: ۴۹۹)، ◻︎ پیام من بگو آن سیمتن را / شکستهزلفکان پرشکن را (فخرالدیناسعد: ۱۱۳).
سفید کردنلغتنامه دهخداسفید کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بگچ اندودن اطاق را. || بقلعی اندودن دیگ را. || برنگ سفید درآوردن : بموسی کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سفید. سعدی .ای سیم تن سیا
نای زنلغتنامه دهخدانای زن . [ زَ ] (نف مرکب ) نئی . نینواز. (آنندراج ). نی زن . (ناظم الاطباء).قصاب . قاصب . (منتهی الارب ). زمار. زامر : کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا. منوچهری .غراب بین که نای زن شده
سیملغتنامه دهخداسیم . [ س َ ی َ ] (اِ) چوبهایی است که برزیگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعت گذارند بندند. (برهان ). چوبی است که برزگران بر دو طرف چغ بندند و آنرا به ریسمان بر گردن گاو استوار کنند. (فرهنگ رشیدی ). اوستا «سیما» قیاس کنید با «سیمواترا» (یشت 10<
سیملغتنامه دهخداسیم . [ س ِ ی ُ / س ِی ْ ی ُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) چیزی که در مرتبه ٔ سوم واقع شود. (ناظم الاطباء) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ثالث . ثلاث . سوم . سِیوم . سِه اُم : به دو چیز بر پا بشایدش بستن که زی اهل شیعت
سیمفرهنگ فارسی عمید۱. (برق) یک یا چند رشتۀ باریک و بلند ساختهشده از فلزی با رسانایی بالا که برای انتقال برق یا سیگنالهای الکتریکی به کار میرود: سیم برق، سیم تلفن.۲. (شیمی) = نقره۳. (موسیقی) رشتۀ نازک فلزی که روی بعضی آلات موسیقی، مانند تار و سهتار، میکشند و با زخمه زدن یا کشیدن ابزار موسیقیایی بر آن،
دسیملغتنامه دهخدادسیم . [ دَ ] (ع ص ، اِ) مرد بسیارذکر و یا کم ذکر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خوش نسیملغتنامه دهخداخوش نسیم . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) خوش باد. خوش رایحه . با نسیم فرح بخش . با رایحه ٔ نیکو : اگرچه مشک اذفر خوش نسیم است دم جان بخش چون بویت ندارد. خواجه عبداﷲ انصاری .ای گ
جوی سیملغتنامه دهخداجوی سیم . [ ی ِ سی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مطلق کواکب و گویند کنایه از کهکشان . (آنندراج ) : بنمود روی صورت صبح از کران شب چون جوی سیم بر طرف نیلگون سراب .انوری (از آنندراج ).
خنجر سیملغتنامه دهخداخنجر سیم . [ خ َ ج َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عمود صبح است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
رواسیملغتنامه دهخدارواسیم . [ رَ ] (ع اِ) کتابهای وقت جاهلیت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || ج ِ رَوسَم . (از معجم متن اللغه ) (المنجد). رجوع به روسم شود. || در قیاسات خطابی آنچه به حسب ظن منتج بود نه بحقیقت آن را رواسیم خوانند. (اساس الاقتباس ص <span class="hl" dir="