سیم کشلغتنامه دهخداسیم کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) (از: سیم ، مفتول + کش ، کشنده ، جرار). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). استاد مفتول کش اعم از آنکه مفتول طلا، نقره ، آهن و امثال آن بکشد. (برهان ). مفتول کش . (انجمن آرا). مفتول کش خواه مفتول نقره باشد و یا طلا و یا
سیم کشلغتنامه دهخداسیم کش . [ ک ُ] (نف مرکب ) (از: سیم ، نقره + کش ، کشنده ، قاتل ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). کنایه از مسرف و بوالفضول . (آنندراج ). بسیار خرج کننده . (فرهنگ رشیدی ). متلف سیم . (غیاث اللغات ). کنایه از مردم مسرف و بسیار خرج کننده . (برهان ) : ازپس
سیم کشفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که سیمهای برق یا تلفن یا تلگراف را از جایی به جای دیگر میکشد و مرتب میکند.۲. (اسم) [قدیمی] آلتی که زرگر با آن مفتول طلا و نقره میسازد.
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
درز برجستهjumped seamواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از درز مضاعف که به علت خوب فشرده نشدن، سست و برآمده است
سیم کشیلغتنامه دهخداسیم کشی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل اتلاف کننده و مبذر : سیم خدا چون بخدا بازگشت سیم کشی کرد و از آن درگذشت . نظامی .آنکه خود را ز رنج و بیم کشی زرپرستی بود نه سیم کشی .نظامی .
سیم کشیدنلغتنامه دهخداسیم کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فساد و ریم و چرک زیادت در قرحه یا جراحتی برای مجاورت با هوایی یا آبی . سرخ شدن و برآمدن قسمتی از تن به علت ملاقات با آب آلوده یا هوای سرد. آماسیدن و بدتر شدن جراحت یا قرحه ٔ بواسطه ٔ التقاء با هوای سرد
سیم کشیدنلغتنامه دهخداسیم کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن سیم برای تلفن یا برق . امتداد دادن سیم تلفن یا تلگراف و جز آن .
linesmenدیکشنری انگلیسی به فارسیخط خطی ها، خط بان، سیم بان، سرباز صف، سربازخط جبهه، مواظب برخوردتوپ باخط، سیم کش هوایی
سیملغتنامه دهخداسیم . [ س َ ی َ ] (اِ) چوبهایی است که برزیگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعت گذارند بندند. (برهان ). چوبی است که برزگران بر دو طرف چغ بندند و آنرا به ریسمان بر گردن گاو استوار کنند. (فرهنگ رشیدی ). اوستا «سیما» قیاس کنید با «سیمواترا» (یشت 10<
سیملغتنامه دهخداسیم . [ س ِ ی ُ / س ِی ْ ی ُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) چیزی که در مرتبه ٔ سوم واقع شود. (ناظم الاطباء) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ثالث . ثلاث . سوم . سِیوم . سِه اُم : به دو چیز بر پا بشایدش بستن که زی اهل شیعت
سیمفرهنگ فارسی عمید۱. (برق) یک یا چند رشتۀ باریک و بلند ساختهشده از فلزی با رسانایی بالا که برای انتقال برق یا سیگنالهای الکتریکی به کار میرود: سیم برق، سیم تلفن.۲. (شیمی) = نقره۳. (موسیقی) رشتۀ نازک فلزی که روی بعضی آلات موسیقی، مانند تار و سهتار، میکشند و با زخمه زدن یا کشیدن ابزار موسیقیایی بر آن،
دسیملغتنامه دهخدادسیم . [ دَ ] (ع ص ، اِ) مرد بسیارذکر و یا کم ذکر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خوش نسیملغتنامه دهخداخوش نسیم . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) خوش باد. خوش رایحه . با نسیم فرح بخش . با رایحه ٔ نیکو : اگرچه مشک اذفر خوش نسیم است دم جان بخش چون بویت ندارد. خواجه عبداﷲ انصاری .ای گ
جوی سیملغتنامه دهخداجوی سیم . [ ی ِ سی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مطلق کواکب و گویند کنایه از کهکشان . (آنندراج ) : بنمود روی صورت صبح از کران شب چون جوی سیم بر طرف نیلگون سراب .انوری (از آنندراج ).
خنجر سیملغتنامه دهخداخنجر سیم . [ خ َ ج َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عمود صبح است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
رواسیملغتنامه دهخدارواسیم . [ رَ ] (ع اِ) کتابهای وقت جاهلیت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || ج ِ رَوسَم . (از معجم متن اللغه ) (المنجد). رجوع به روسم شود. || در قیاسات خطابی آنچه به حسب ظن منتج بود نه بحقیقت آن را رواسیم خوانند. (اساس الاقتباس ص <span class="hl" dir="