سیمگونلغتنامه دهخداسیمگون . (ص مرکب ) هر چیز سپید به رنگ نقره . (ناظم الاطباء). روشن . سپید : دگر روز چون سیمگون گشت باغ پدید آمد آن زرد رخشان چراغ . فردوسی .مبارزیست ردا کرده سیمگون زرهی مبارزی که سلاحش مخالب و چنگال . <p cl
شمنshamanواژههای مصوب فرهنگستاندینمرد یا کاهنی که هم پیشگو و هم جادوپزشک است و با ارتباط با ارواح نیاکان در حالت جذبه و خلسه پلی میان این جهان و آن جهان است
يُسَمُّونَفرهنگ واژگان قرآننامگذاري مي کنند - اسم گذاري مي کنند ("اسم"بر لفظ دلالت کننده بر چيزي يا اوصاف آن چيز که نشانه اي براي آن شده اند،مي گويند .اصل اين کلمه از ماده " سمه " اشتقاق يافته ، و سمه به معناي داغ و علامتي است که بر گوسفندان ميزدند ، تا مشخص شود کداميک از کدام شخص است ، و ممکن هم هست اشتقاقش از"سمو" به معنا
سفیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیریرنگ، نقرهفام، نقرهگون ≠ اسود، سیاه ۲. سفیدپوست ≠ رنگینپوست
نقره فاملغتنامه دهخدانقره فام . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) نقره گون . به رنگ نقره . نقره ای . نقره رنگ . سیم فام . سیمگون .
نقره گونلغتنامه دهخدانقره گون . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سیمگون . سیمین . نقره فام . به رنگ نقره . سپید چون سیم : بلارک به گاورسه ٔ نقره گون ز نقره برآورده گاورس خون .نظامی .
مخالبلغتنامه دهخدامخالب . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مِخلَب : مبارزی است ردا کرده سیمگون زرهی مبارزی است سلاحش مخالب و چنگال . فرخی .چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تپانچه زدن محال است . (جهانگشای جوینی ). رجوع به مخلب ش