شاتلغتنامه دهخداشات . (ع اِ) شاة گوسپند و این لفظ را اکثر بتای مدوره نویسند. (غیاث ) : گرگ را کی رسد ملامت شات باز را کی رسد نهیب شخش . رودکی .به بُرّ و شات مرا بِرّ و مکرمت فرمای که این ز حیوان نیکوترین و آن ز نبات منازعا
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
پاخورۀ برنجcrown sheath rot of rice, rice crown sheath rotواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیماری قارچی که در آن غلاف طوقۀ برنج قهوهای تیره میشود و بوتۀ آن میخوابد
گزارش کار دوربینdope sheet, caption sheet, cap sheetواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی از نماهای فیلمبرداریشده و همچنین فهرستی از محتوای حلقههای فیلم
شاتلهلغتنامه دهخداشاتله . [ ت ُ ل ِ ] (اِخ ) (لو) محلی در کمون بودولیر از آروندیسمان اوبوسون (دپارتمان کروز ) دارای معادن طلا است .
شاترلغتنامه دهخداشاتر. (اِخ ) مرکز آروندیسمان اندر و دارای 4100 نفر جمعیت است . بازار کشاورزی ، صنایع نساجی و چرمسازی آن شهرت دارد.
شاتملغتنامه دهخداشاتم . [ ت ِ ] (ع ص ) دشنام دهنده . || کسی که دیگری را به چشم حقارت بنگرد. || کسی که در بدبختی دیگری خوشحالی کند. (ناظم الاطباء).
شاتنوالغتنامه دهخداشاتنوا. [ ت ُ ن ُ] (اِخ ) مرکز کمون وژ ، از آروندیسمان نوف شاتو ؛ دارای 820 نفر جمعیت است .
شاتلهلغتنامه دهخداشاتله . [ ت ُ ل ِ ] (اِخ ) (لو) محلی در کمون بودولیر از آروندیسمان اوبوسون (دپارتمان کروز ) دارای معادن طلا است .
شاترلغتنامه دهخداشاتر. (اِخ ) مرکز آروندیسمان اندر و دارای 4100 نفر جمعیت است . بازار کشاورزی ، صنایع نساجی و چرمسازی آن شهرت دارد.
شاتملغتنامه دهخداشاتم . [ ت ِ ] (ع ص ) دشنام دهنده . || کسی که دیگری را به چشم حقارت بنگرد. || کسی که در بدبختی دیگری خوشحالی کند. (ناظم الاطباء).
شاتنوالغتنامه دهخداشاتنوا. [ ت ُ ن ُ] (اِخ ) مرکز کمون وژ ، از آروندیسمان نوف شاتو ؛ دارای 820 نفر جمعیت است .
حرشاتلغتنامه دهخداحرشات . [ ح َ رَ ] (ع اِ) قلب حشرات . ج ِ حرشة. حرشات الارض ؛ حشرات الارض . جانوران ریزه ٔ زمینی . (منتهی الارب ).
خشک ریشاتلغتنامه دهخداخشک ریشات . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ج ِ خشکریش . ج ِ خشکریشه . (یادداشت بخط مؤلف ).
دارةالکبشاتلغتنامه دهخدادارةالکبشات . [ رَ تُل ْ ک َ ب َ ] (اِخ ) از آن ضباب و بنی جعفر است و کبشات کوهستانی است در دیار بنی ذؤیبه . (معجم البلدان ).