شادخةلغتنامه دهخداشادخة. [ دِ خ َ ] (ع اِ، ص ) تأنیث شادخ . (اقرب الموارد). سپیدی فراخ روی . (منتهی الارب ). سپیدی که بر روی آشکار گردد از پیشانی تا بینی . (اقرب الموارد). || راجز درباره ٔ مردی که پدر خود را کشته بود گفته است : «قد رکب الشادخة المحجلة» یعنی مرتکب عمل زشت و ناپسند آشکاری شد. (
شاذیاخیلغتنامه دهخداشاذیاخی . [ شاذْ ] (ص نسبی ) منسوب است به شاذیاخ که در کنار دروازه ٔ نیشابور است . (انساب سمعانی ). و رجوع به شادیاخی شود.
شادخیلغتنامه دهخداشادخی . [ دِ ] (ص نسبی ) نسبت است به شادخ : دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی . انوری (از فرهنگ جهانگیری ).و رجوع به شادیاخی وشادخ شود.
شادیاخیلغتنامه دهخداشادیاخی . [ شادْ ] (اِخ ) حسن بن علی بن قاسم بن عبد... شادیاخی ، مکنی به ابوعلی از مردم نیشابور بود. از اسحاق بن ابراهیم حنظلی و محمدبن رافع حدیث شنید و ابوعبداﷲبن دینار و یحیی بن منصور قاضی از او روایت کرده اند. (از انساب سمعانی ).
شادیاخیلغتنامه دهخداشادیاخی . [ شادْ ] (اِخ ) شاه بن احمدبن عبداﷲ شادیاخی صوفی ، مکنی به ابوبکر ازمردمان نیکوکار و دیندار و از مختصان به خدمت ابوالقاسم قشیری بود و از ابوحفص عمربن احمدبن مسرور و ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری و دیگران حدیث شنیدو ابوالحسین عبدالغافربن اسماعیل فارسی از او حدیث
شادخةلغتنامه دهخداشادخة. [ دِ خ َ ] (ع اِ، ص ) تأنیث شادخ . (اقرب الموارد). سپیدی فراخ روی . (منتهی الارب ). سپیدی که بر روی آشکار گردد از پیشانی تا بینی . (اقرب الموارد). || راجز درباره ٔ مردی که پدر خود را کشته بود گفته است : «قد رکب الشادخة المحجلة» یعنی مرتکب عمل زشت و ناپسند آشکاری شد. (
عوارلغتنامه دهخداعوار. [ ع ِ / ع َ /ع ُ ] (ع اِ) دریدگی و کفتگی جامه . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن . (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): سلعة