شادخواریلغتنامه دهخداشادخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خوشحالی . فرح . عیش و نوش . شراب خوردن بی اغیار و مزاحمت . (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). شراب خوردن از روی شادی بی بیم و تشویش . (انجمن آرای ناصری ). معاش گذرانیدن بی زحمت و کدورت و تنگی . (برهان قاطع)
شادخواریفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشگذرانی، خوشی، عیاشی ۲. بادهگساری، شرابخواری، مینوشی، ۳. آوازهخوانی، مطربی
شادخوارلغتنامه دهخداشادخوار. [خوا / خا ] (نف مرکب ) خوشحال و فرحناک . (فرهنگ جهانگیری ). نیکبخت . عیاش . (ناظم الاطباء). گذراننده ٔ معاش بی زحمت و کدورت و تنگی . (برهان قاطع) : زین سو سپه توانگر و زان سو خزینه پرو اندر میان رعیت خ
شادخوارفرهنگ فارسی عمید۱. شادیخوار؛ شادمان؛ خوشحال: ◻︎ بادهشناس مایهٴ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد: ۵۴۲)، ◻︎ تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاجداران شدند (نظامی۵: ۹۱۰).۲. خوشگذران: ◻︎ به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شادخواری (ناصرخسرو: ۵۰۲).۳. شر
نوشخواریلغتنامه دهخدانوشخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) به لذت چیزی را خوردن . شادخواری . (فرهنگ فارسی معین ).