سودمندلغتنامه دهخداسودمند. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: سود + مند، پسوند اتصاف ) پهلوی ، «سوتمند» . آنکه یا آنچه سود دهد.نافع. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مفید. نافع. بکار. برومند. مثمر. باردار. باحاصل . شافی . بافایده .(ناظم الاطباء). فایده دهنده . (آنندراج ) : روزجس
سودمنددیکشنری فارسی به انگلیسیadvantageous, beneficial, benign, expedient, gainful, helpful, instrumental, profitable, salutary, useful, worthwhile
یاریگرلغتنامه دهخدایاریگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) (مرکب از یاری + ادات فاعلی «گر») مددکار. (از آنندراج ). ممد و معاون . (آنندراج ذیل یارمند). عون . عوین . رافد. (منتهی الارب ). مساعد. کمک کننده . یارمند : گفت [ کیومرث ] مرا یاریگر خدای بسنده است . (ترجمه ٔ طبری ).جاودان ش