شادی مرگلغتنامه دهخداشادی مرگ . [ م َ ] (اِ مرکب ) موتی که بسبب شادی بسیار که یکبارگی در طبیعت درآید پیدا میگردد. (غیاث ). || (ص مرکب ) آنکه از غایت شادی بمیرد. (آنندراج ) : مگو از زخم شمشیرت ز جان بی برگ گردیدم مرا تیغت نکشت ، از شوق شادی مرگ گردیدم . <p class
شادی مرگفرهنگ فارسی عمید۱. مرگ از غایت شادی؛ مرگی که بهسبب شادی مفرط ناگهان عارض شود.۲. (صفت) ویژگی کسی که ناگهان از شادی بسیار بمیرد: ◻︎ من که از تلخی دشنام شدم شادیمرگ / چه توقع کنم از لعل شکرخای کسی (صائب: لغتنامه: شادیمرگ).
سایهپسندshade tolerant, shade demandingواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گیاهی که قادر به رقابت زیستی در سایه است
سایه 2shade 1واژههای مصوب فرهنگستان1. رنگ حاصل از اختلاط یک رنگدانه یا رَزانۀ سیاه یا هر فام تیره با رنگدانه یا رَزانۀ دیگر 2. عمق رنگ 3. یک فام مشخص یا گونهای که تفاوتی اندک با آن دارد متـ . فامسایه
درخت نورپسندshade intolerant treeواژههای مصوب فرهنگستاندرختی که برای رقابت زیستی به نور کافی نیاز دارد
خوش برگلغتنامه دهخداخوش برگ . [ خوَش ْ / خُش ْ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از صاحب ثروت و باسامان . (آنندراج ) : نخواهم دل از او خوش برگ گرددکه مفلس زود شادی مرگ گردد.زلالی (از آنندراج ).
خونخواهی کردنلغتنامه دهخداخونخواهی کردن . [ خوا / خاک َ دَ ] (مص مرکب ) طلب ثار کردن . طلب خون کسی کردن . قصاص خواستن . (از آنندراج ) : من که شادی مرگ کردم گر کشد قاتل مراشرم بادم مخلص ار در حشر خونخواهی کنم .مخلص
شادیلغتنامه دهخداشادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ . مقابل تیمار. کروز. کروژ : <b
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) ملقب به فراش . نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت ). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 491 شود.
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) ملقب به سپرباز، نام یکی از کسانی است که در توطئه ٔ فرزندان امیر مبارزالدین محمد علیه پدرش شرکت داشتند و چشم امیر مبارزالدین محمد را میل کشیدند. رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 195 شود.
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) (هزاره ٔ...) نام طایفه ای است . رجوع به هزاره ٔ شادی و تاریخ گزیده ص 666 و 667 و 669 شود.
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) ابن ایوب . پدر خاندان سلاطین ایوبی . جد ملوک مصر پدر نجم الدین ایوب که آل ایوب به وی منسوبند. وی از اعاظم اعیان اکراد بود و نسبش بقول بعضی از مورخان به عدنان میرسد و درزمان سلطان مسعود سلجوقی یکی از نواب مسعود که مجاهدالدین نیکروز نام داشت او را کوتوال قلعه ٔ تک
شادیلغتنامه دهخداشادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ . مقابل تیمار. کروز. کروژ : <b
خراشادیلغتنامه دهخداخراشادی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش هشت آب شهرستان زابل . واقع در 2هزارگزی باختری بنجار و دوهزارگزی راه مارو زابل به افضل آباد. این ناحیه در جلگه واقع با آب و هوای گرم و 295 تن سکنه ٔ فارسی و بلوچی زبان .
ناشادیلغتنامه دهخداناشادی . (حامص مرکب ) غمگینی .(ناظم الاطباء). اندوهناکی . شاد نبودن . افسردگی . غمناک بودن . نژند و غمین بودن . || ناخشنودی . آزردگی . (ناظم الاطباء). ملالت . رنجیدگی . عدم رضایت .
چشم شادیلغتنامه دهخداچشم شادی . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد. (آنندراج ) : مگر می آید امشب گلعذارم که همچون چشم شادی بیقرارم . مفیدبلخی (از آنندراج ).</p
شادیلغتنامه دهخداشادی . (اِخ ) ملقب به فراش . نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت ). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 491 شود.