شهرستانفرهنگ فارسی عمید۱. بخشی از یک استان، شامل شهر و توابع آن.۲. ‹شارستان، شارسان› [قدیمی] = شارستان
شارسانلغتنامه دهخداشارسان . (اِخ ) نام کتابی است از فرزانه بهرام بن فرهاد پارسی که موسوم است به چهار چمن . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). و رجوع به شارستان و شارستان چهارچمن شود.
باریاباذلغتنامه دهخداباریاباذ. (اِخ ) محله ای بود نزدیک دروازه ٔ شارستان . (از انساب سمعانی : باریاباذی ).
باریاباذیلغتنامه دهخداباریاباذی . (ص نسبی ) منسوب است به باریاباذ محله ای در مرو نزدیک دروازه ٔ شارستان . (از انساب سمعانی ).
لردمرلغتنامه دهخدالردمر. [ ل ُم ِ ] (اِخ ) شهردار شارستان لندن که هر سال بتوسط مجامع کارگری انتخاب شود.