شارعلغتنامه دهخداشارع . [ رِ ] (اِخ ) کوهی است از کوههای دهناء. ذوالرمة و متمم بن نویره (در مرثیه ٔبرادرش مالک ) از آن یاد کرده اند. (معجم البلدان ).
شارعلغتنامه دهخداشارع . [ رِ ] (ع ص ، اِ) خانه ای که در آن بسوی راه نافذ باشد. (منتهی الارب ). بیت شارع ؛ ای قائم علی الطریق النافذ الذی یسلکه جمیعالناس . (اقرب الموارد). ج ، شوارع . (اقرب الموارد). || شاه راه . (مهذب الاسماء). راه بزرگ . (دهار) (منتهی الارب ). طریق . (اقرب الموارد). ج ، شوار
شارعفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: شَوارِع] راه بزرگ؛ شاهراه؛ راه راست؛ خیابان.۲. (صفت) صاحب شرع؛ راهنما.⟨ شارع عام: راه و کوچهای که همهکس از آن عبور کنند.⟨ شارع مقدس: پیغمبر اسلام.
پیشارهلغتنامه دهخداپیشاره . [ رَ / رِ ](اِ) آن دست برنجن که سردست باشد و دیگر پیرایه ها از پس او بود. (آنندراج ).
پیشپارهلغتنامه دهخداپیشپاره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حلوا که از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی سفارج خوانند. (انجمن آرا). نوعی از حلوا باشد بسیار نرم و نازک و آنرا از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی شفارج خوانند. (آنندراج ) (برهان ). فیشفارج . || غذای م
پیشیارهلغتنامه دهخداپیشیاره . [ ش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سینی . خوانچه . طبق . مجموعه . خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب ). معرب آن شفارج است . ظرف تنقلات . (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کن
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حنین بخش مرکزی شهرستان خرم آباد. دارای 1000 تن سکنه . آب آن از شطالعرب و محصول آنجا خرما. شغل اهالی آنجا زراعت و صنایع دستی آنان حصیربافی است . موقع بارندگی با قایق از شطالعرب به خرمشهر میروند. (از فرهنگ
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی . دارای 839 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زولا و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
شارعةلغتنامه دهخداشارعة. [ رِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث شارع . دارٌ شارعة؛ خانه ای که درِ آن بسوی راه باز باشد. (ناظم الاطباء). قریبة من الطریق النافذ. (اقرب الموارد). ج ، شوارع . (اقرب الموارد). رماح شارعة و شوارع ؛ نیزه های راست بسوی کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)... ای مسددة. (اقرب الموارد).
شارعیلغتنامه دهخداشارعی . [ رِ ] (اِخ ) مکنی به ابوالقاسم ، از حکمای اواخر قرن هفتم مقیم مصر و معاصر سلطان صلاح الدین ایوبی است . وی با کتب و آثار ابونصر فارابی آشنایی و الفت داشت . موفق الدین عبداللطیف البغدادی در مصر با وی ملاقات نمود و شیفته ٔ فضیلت و سیرت و قوت استدلال وی گردید. شارعی مدتی
شارع عاملغتنامه دهخداشارع عام .[ رِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شاه راه . (مجمل اللغه ). عَثَق . (منتهی الارب ). راه عمومی و کوچه ای که بن بست نباشد. (ناظم الاطباء). رهگذر همه : چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود و از راه راست و شارع عام دور افتد بگمراهی نزدیک تر باشد. (ک
شارع الاعظملغتنامه دهخداشارع الاعظم . [ رِ عُل ْ اَ ظَ ] (اِخ ) نام شارعی از شوارع بغداد. رجوع به الوزراء والکتاب ص 236 و اخبار الراضی باﷲ و المتقی لله ص 207 شود.
شارع الغامشلغتنامه دهخداشارع الغامش . [ رِ عُل ْ م ِ] (اِخ ) نام یکی از شوارع بغداد. (معجم البلدان ).
شارع عاملغتنامه دهخداشارع عام .[ رِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شاه راه . (مجمل اللغه ). عَثَق . (منتهی الارب ). راه عمومی و کوچه ای که بن بست نباشد. (ناظم الاطباء). رهگذر همه : چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود و از راه راست و شارع عام دور افتد بگمراهی نزدیک تر باشد. (ک
شارع الاعظملغتنامه دهخداشارع الاعظم . [ رِ عُل ْ اَ ظَ ] (اِخ ) نام شارعی از شوارع بغداد. رجوع به الوزراء والکتاب ص 236 و اخبار الراضی باﷲ و المتقی لله ص 207 شود.
شارع الغامشلغتنامه دهخداشارع الغامش . [ رِ عُل ْ م ِ] (اِخ ) نام یکی از شوارع بغداد. (معجم البلدان ).
شارع المیدانلغتنامه دهخداشارع المیدان . [ رِ عُل ْ م َ ] (اِخ ) نام محله ای به بغداد در جانب شرقی بیرون رصافة و آن از شماسیه تا سوق الثلاثاء امتدادداشت و قصر ام حبیب دختر رشید در آن واقع بود. (معجم البلدان ). و رجوع به الوزراء و الکتاب ص 248 شود.
شارع دارالرقیقلغتنامه دهخداشارع دارالرقیق . [ رِ ع ُ رِرْ رَ ] (اِخ ) نام محله ای ببغداد در کنار دجله و در قدیم آنجا برده می فروختند و در جانب غربی متصل به حریم الطاهری واقع بود و بازاری داشت . ابومحمد رزق اﷲبن عبدالوهاب التمیمی متوفی بسال 488 هَ . ق . درباره ٔ آن گوید
مشارعلغتنامه دهخدامشارع . [ م َ رِ] (ع اِ) راهها. ج ِ مشرع ، که اسم ظرف باشد مأخوذ از شرع که به معنی راه گشادن است . (از غیاث ) (از آنندراج ). ج ِ مَشرَع . (دهار). ج ِ مَشرعة. (ناظم الاطباء). ج ِ مَشرع و مَشرعة و مَشرُعة. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : و از منابع عدل و