شاشیدنلغتنامه دهخداشاشیدن . [ دَ ] (مص ) کمیز کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری ). پیشاب کردن . میزیدن . میختن . آب تاختن . پیشاب ریختن . زهراب ریختن . آب انداختن .(در ستوران ). جیش کردن . (در اطفال ). چامیدن . ادرار کردن . شَفشَفَه . انتضاح . (منتهی الار
شاشدنلغتنامه دهخداشاشدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) مخفف شاشیدن است که بول کردن باشد. (برهان ). رجوع به شاشیدن شود.
پس شاشیدنلغتنامه دهخداپس شاشیدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، تنزل کردن . عقب رفتن . بد شدن پس از نیکوئی : مثل شتر پس میشاشد. روز بروز پس میشاشد.
پس شاشیدنفرهنگ فارسی معین(پَ. دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بد شدن حال پیش از بهبودی . 2 - عقب رفتن ، تنزل کردن .
شاشیدنیلغتنامه دهخداشاشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) صفت لیاقت از شاشیدن . درخور شاشیدن . که شاشیدن را سزد. لایق و سزاوار شاشیدن . رجوع به شاشیدن شود.
پس شاشیدنلغتنامه دهخداپس شاشیدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، تنزل کردن . عقب رفتن . بد شدن پس از نیکوئی : مثل شتر پس میشاشد. روز بروز پس میشاشد.
پس شاشیدنفرهنگ فارسی معین(پَ. دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بد شدن حال پیش از بهبودی . 2 - عقب رفتن ، تنزل کردن .
شاشاندنلغتنامه دهخداشاشاندن . [ دَ ] (مص ) تعدیه ٔ شاشیدن . شاشانیدن . واداشتن به شاشیدن . وادار کردن که بشاشد. رجوع به شاشیدن شود.
شاشیدنیلغتنامه دهخداشاشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) صفت لیاقت از شاشیدن . درخور شاشیدن . که شاشیدن را سزد. لایق و سزاوار شاشیدن . رجوع به شاشیدن شود.
پس شاشیدنلغتنامه دهخداپس شاشیدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، تنزل کردن . عقب رفتن . بد شدن پس از نیکوئی : مثل شتر پس میشاشد. روز بروز پس میشاشد.
برشاشیدنلغتنامه دهخدابرشاشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) شاشیدن . تر شدن . ترشح کردن : ارفض الدمع ارفضاضاً؛ برشاشیده و پریشان شد سرشک . (منتهی الارب ). ارفض الدمع؛ سال و ترشش . (اقرب الموارد). شاشیدن . تر شدن . ترشح کردن . (برهان ). ترفض ؛ برشاشیده شدن و پریشان شدن . ارفضاض ؛ برشاشیده و پریشان شدن س
پس شاشیدنفرهنگ فارسی معین(پَ. دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بد شدن حال پیش از بهبودی . 2 - عقب رفتن ، تنزل کردن .