شافعلغتنامه دهخداشافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن سائب بن عبیدبن عبدیزیدبن هاشم بن عبدالمطلب بن عبدمناف قرشی مطلبی . جد امام شافعی . پدرش سائب به پیغمبر شباهت داشت . وی در یوم بدر اسلام آورد و آن زمان شافع خرد بود. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). و رجوع به تاریخ گزیده ص 75
شافعلغتنامه دهخداشافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن صالح بن حاتم الجیلی ، مکنی به ابومحمد. وی از ابوعلی بن المذهب حدیث شنید و فقه نزد قاضی ابویعلی خواند. پاکدامن و تنگدست و نیکوکار بود و بسال 80 هَ . ق . درگذشت . (مناقب الامام احمدبن حنبل ص 5
شافعلغتنامه دهخداشافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن علی بن عباس الکنانی السقلانی المصری کاتب . وی نویسنده و مورخ است و زمانی بمصر بکار منشیگری اشتغال داشت . بسال 680 هَ . ق . تیری به شقیقه اش اصابت کرد و کور شد. او را نظم و نثر فراوان است . از گردآورندگان کتاب بود. از
شافعلغتنامه دهخداشافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عمربن اسماعیل الجیلی الحنبلی ،ملقب به رکن الدین . وی فقیه و آشنا به علم طب بود. در بغداد حدیث شنید و به دمشق تدریس کرد. «زبدة الاخبار فی مناقب الائمة الاربعة الابرار» تصنیف اوست . بسال 741 هَ . ق . ببغداد درگذشته است
شافعلغتنامه دهخداشافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ظرب بن عمروبن نوفل از بنی نوفل . وی از کاتبان مصاحف برای عمربن الخطاب بود. (العقد الفرید ج 3 ص 264).
سوفچهلغتنامه دهخداسوفچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) شوشه ٔ زر. (آنندراج ). شوشه ٔ زر و سیم . || ریزه ٔ زر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به یکی لقمه که از خون تو خورد آن مسکین به یکی سوفچه زرش بفروشی تو کنون . منجیک
سوفةلغتنامه دهخداسوفة. [ ف َ ] (ع اِ) زمین یا زمین میان ریگ و درشتی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سیافةلغتنامه دهخداسیافة.[ س َی ْ یا ف َ ] (ع اِ) ج ِ سیاف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسانی که قلعه ٔ ایشان شمشیر ایشان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شآفةلغتنامه دهخداشآفة. [ ش َ ف َ ] (ع مص ) به خشم آوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || بیرون آمدن ریش در پای . || ریش شدن ناخن پای . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ترس از رسیدن چشم زخم . || ترس از راه نمودن کسی را که خوش آیند نباشد دیگری را. (از اقرب الموارد) (از
شافعالطبیبلغتنامه دهخداشافعالطبیب . [ ف ِ عُطْ طَ ] (اِخ ) الامام ... در تتمه ٔ صوان الحکمه در ذکر حکیم ابوالفتح عبدالرحمن الخازن از وی نام برده شده ، شاید همان ابوعبداﷲ شافعبن عبدالرشید جیلی از شاگردان غزالی باشد. رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه ص 161 و حاشیه ٔ آن و غز
شافعةلغتنامه دهخداشافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) عین شافعة؛ چشم که یک را دو بیند. (منتهی الارب ). عین شافعة؛ ای تنظر؛ نظرین ای تری الشخص شخصین . (اقرب الموارد). دوبین . احول . کاژ.
شافعیلغتنامه دهخداشافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) احمدبن محمد حکیم . طبیب معاصر. او راست : «بلاغ الامنیة بالحصول الصحیته » در صفت بیماریها و طرق پیشگیری آنها. (معجم المطبوعات ).
شافعیلغتنامه دهخداشافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) احمدبن محمد، ملقب به نجم الدین ، معروف به تمولی . رجوع به احمدبن محمد شود.
شافعیلغتنامه دهخداشافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) الدکتور محمدبک . از اطبای مصری معاصر که بریاست دانشکده ٔ پزشکی نیز رسید و کتبی در علم طب تألیف کرد. از آنجمله است : 1 - احسن الاغراض فی التشخیص و معالجة الامراض . 2 - الدررالغوال فی مع
شفعاءلغتنامه دهخداشفعاء. [ ش ُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ شَفیع. (دهار) (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ شافع. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شفعا و شفیع شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع. یکی از ائمه ٔ اربعه ٔ اهل سنت معروف به شافعی . رجوع به شافعی ... شود.
شفاعت کنندهلغتنامه دهخداشفاعت کننده . [ ش َ ع َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شافع. خواهشگر. شفاعت کن . درخواستگر. (یادداشت مؤلف ). ورفان و شفیع و درخواست کننده . (از ناظم الاطباء).
شافع یوم الحسابلغتنامه دهخداشافع یوم الحساب . [ ف ِ ع ِ ی َ مُل ْ ح ِ ] (اِخ ) شافع روز جزا، رسول اکرم صلی اﷲ علیه و سلم .
شافعالطبیبلغتنامه دهخداشافعالطبیب . [ ف ِ عُطْ طَ ] (اِخ ) الامام ... در تتمه ٔ صوان الحکمه در ذکر حکیم ابوالفتح عبدالرحمن الخازن از وی نام برده شده ، شاید همان ابوعبداﷲ شافعبن عبدالرشید جیلی از شاگردان غزالی باشد. رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه ص 161 و حاشیه ٔ آن و غز
شافعةلغتنامه دهخداشافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) عین شافعة؛ چشم که یک را دو بیند. (منتهی الارب ). عین شافعة؛ ای تنظر؛ نظرین ای تری الشخص شخصین . (اقرب الموارد). دوبین . احول . کاژ.
شافعیلغتنامه دهخداشافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) احمدبن محمد حکیم . طبیب معاصر. او راست : «بلاغ الامنیة بالحصول الصحیته » در صفت بیماریها و طرق پیشگیری آنها. (معجم المطبوعات ).
شافعیلغتنامه دهخداشافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) احمدبن محمد، ملقب به نجم الدین ، معروف به تمولی . رجوع به احمدبن محمد شود.
متشافعلغتنامه دهخدامتشافع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) متشافعان دو امری می باشند که منقسم نشوند میان اول و ثانی ایشان چیزی از نوع ایشان نباشد مانند نقطه و نقطه . (درة التاج ، از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ).