شامیلغتنامه دهخداشامی . (اِخ ) (مولانا...) شاعری از اهل دامغان بود مؤلف مجالس النفایس نویسد: بسیار تحصیل کرد و متداولات را مکرر گذارنید. بعد از آن بطب مشغول شد و اکثر کتب معتبر را دید و در طب توفیقی نیافت . شعر را نیک میگفت . (از مجالس النفایس ص 62، <span cl
شامیلغتنامه دهخداشامی . (اِخ ) از دانشمندان و فقهای زیدی بود. رجوع شود به علی بن الحسین بن عزالدین بن الحسن بن محمد الحسنی الیمنی .
شامیلغتنامه دهخداشامی . (اِخ ) عثمان بن محمد ازهری ، معروف به شامی و مکنی به ابوالفتح . از فقهای مذهب حنفی بود و بسال 1213 هَ . ق . درگذشت و کتاب اوایل در حدیث از آثار وی است . (از اعلام زرکلی ج 4 ص <span class="hl" dir="ltr"
شامیلغتنامه دهخداشامی . (ص نسبی ) مرکب از: شام و یای نسبت . منسوب به شام . از مردم شام . (یادداشت مؤلف ) (از ناظم الاطباء).- شامی کباب ؛ رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.- عبای شامی ؛ عبا که در شام بافند و از آنجا آورند.- <span c
شامیلغتنامه دهخداشامی . [ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن یوسف بن علی بن یوسف . دانشمند محدث و مورخ از مردم دمشق بود وی بسال 942 هَ . ق . درگذشت از آثار اوست : السیرة الشامیة. عقود الجمان . الاتحاف بتمییز ماتبع فیه البیضاوی الکشاف . عین الاصابة فی معرفة الصحابة. مر
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
تکنهشتsame asواژههای مصوب فرهنگستانبافت بهظاهر جداگانهای که با پژوهشهای بیشتر یکپارچگی و تعلق آن به بافتی دیگر روشن میشود
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
بازدیدکنندۀ یکروزهsame-day visitorواژههای مصوب فرهنگستانبازدیدکنندهای که شب در محل بازدید اقامت نمیکند
شامیانهلغتنامه دهخداشامیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) پوش که خیمه ٔ بزرگ سرپهن است . || سقف پهن پارچه ای و این لفظدر تکلم امروز هند هست . (فرهنگ نظام ). || سایبان و آفتاب گردان . چتر تابستانی و زمستانی . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || سراپرده . (ناظم الاطباء) <span c
شامیرلغتنامه دهخداشامیر. (اِخ ) جایی است در کوهستان افرائیم که تولع در آن سکونت میورزید. (سفرداوران 10: 1 و2) بزعم شوارتز در نزدسنور بر تلی که تخمیناً 6 میل ب
شامیرلغتنامه دهخداشامیر. (اِخ ) شهری در کوهستان یهود (صحیفه ٔ یوشع 15: 48) و دور نیست که همان صومره باشد که در مغرب دبیر واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
شآمیلغتنامه دهخداشآمی .[ ش َ می ی ] (ص نسبی ) صورتی از شامی و شأمی منسوب به شام باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شامی شود.
ابومسلملغتنامه دهخداابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) جلولی شامی . از روات است و بعضی خلیلی شامی گفته اند.
دامغانیلغتنامه دهخدادامغانی . (اِخ ) مولانا شامی . رجوع به شامی و نیز رجوع به مجالس النفائس ص 62 شود.
شامی کبابلغتنامه دهخداشامی کباب . [ ک َ ] (اِ مرکب ) قسمی غذا. مایه ٔ آن گوشت کوفته و آرد نخودچی است و از این مایه گرده ها سازند و درروغن گداخته افکنند تا سرخ شود. سبب تسمیه آن است که آن را از ملک شام تقلید کرده اند یا اینکه بیشتر درشام (غذای اول شب ) خورده میشود. (از فرهنگ نظام ).
شامیانهلغتنامه دهخداشامیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) پوش که خیمه ٔ بزرگ سرپهن است . || سقف پهن پارچه ای و این لفظدر تکلم امروز هند هست . (فرهنگ نظام ). || سایبان و آفتاب گردان . چتر تابستانی و زمستانی . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || سراپرده . (ناظم الاطباء) <span c
شامیرلغتنامه دهخداشامیر. (اِخ ) جایی است در کوهستان افرائیم که تولع در آن سکونت میورزید. (سفرداوران 10: 1 و2) بزعم شوارتز در نزدسنور بر تلی که تخمیناً 6 میل ب
شامیرلغتنامه دهخداشامیر. (اِخ ) شهری در کوهستان یهود (صحیفه ٔ یوشع 15: 48) و دور نیست که همان صومره باشد که در مغرب دبیر واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
خون آشامیلغتنامه دهخداخون آشامی . (حامص مرکب ) عمل خون آشام . سفاکی . || سخت برندگی در شمشیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
حیدر شامیلغتنامه دهخداحیدر شامی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) مکنی به ابوبکر صدر و امیر. شاعری است معاصر سیدحسن غزنوی و میان آن دو تبادل شعر میشده است .رجوع به دیوان سیدحسن غزنوی ص 310، 311 و 312 شود.<br