شاهجانیفرهنگ فارسی معین(ص نسب .) 1 - منسوب به شاهجان (شهر مرو). 2 - پارچه ای لطیف که در شهر مرو بافته می شد. 3 - پارچة لطیف (مطلقاً).
شاهیجانلغتنامه دهخداشاهیجان . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. دارای 403 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
شاهیجانلغتنامه دهخداشاهیجان . (اِخ ) دهی از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز. دارای 139 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
شاهیجانلغتنامه دهخداشاهیجان . (اِخ ) دهی از دهستان سمسام بخش رودسر شهرستان لاهیجان . دارای 350 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
شاهیجانلغتنامه دهخداشاهیجان . (اِخ ) دهی از دهستان های نه گانه ٔ بخش داراب شهرستان فسا. دارای 1600 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محصول آن غلات ، پنبه ، خرما و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
مرو شاهجانلغتنامه دهخدامرو شاهجان . [ م َرْ وِ ] (اِخ ) یکی از دو شهر خراسان مشهور به مرو. این مرو از مروالرود بزرگتر است و آن مشهورترین شهرهای خراسان وقصبه ٔ آن می باشد. و نسبت بدان مَروَزی ّ است بر غیرقیاس و نیز گویند ثوب مَروی ّ برقیاس . از مرو تا نیشابور هفتاد فرسخ و تا سرخس سی فرسخ و تا بلخ یک
شاه جانیلغتنامه دهخداشاه جانی . (ص نسبی ) منسوب به شاه جان ، نام مرو که پایتخت خراسان بوده است . (دزی ج 1 ص 717) : شمس المعالی دو هزار مرد از کردان شاهجانی بمدافعت او فرستاد تا او را از آن حدود ازعاج کردند
درةلغتنامه دهخدادرة. [ دُرْ رَ ] (اِخ ) دختر علی بن باخمشی . از زنان محدث بود که از خدیجه بنت محمدبن عبداﷲ شاهجانی (خدیجه به سال 460 هَ . ق . درگذشته است ) نقل حدیث کرده است . (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواة الحدیث ابن نقطه ).
راقم مشهدیلغتنامه دهخداراقم مشهدی . [ ق ِ م ِ م َ هََ ] (اِخ ) میرزا سعدالدین محمد پسر خواجه غیاث الدین که در شهرهای هندتجارت میکرد و پسرش سعدالدین نیز به هند رفت و به اسلام خان مشهدی شاهجانی پیوست و از وی نیکوییهای فراوان دید و چنانکه از نوشته ٔ تذکره ٔ نصرآبادی (ج 4</sp