شاهدهفرهنگ فارسی عمید= شاهد: ◻︎ رفت آن عجوز پر دغل، رفت آن زمستان و وَحَل / آمد بهار و زاد از او صد شاهد و صد شاهده (مولوی۲: ۱۲۰۲).
سوادیهلغتنامه دهخداسوادیه . [ س َ دی ی َ ] (ع اِ) گنجشک . (منتهی الارب ). عصفور. (فهرست مخزن الادویه ).
شاهدةلغتنامه دهخداشاهدة. [ هَِ دَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث شاهد. ج ، شاهدات و شواهد. رجوع به شاهد شود. || زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شاهدات و شواهد. (اقرب الموارد).
شاهیدهلغتنامه دهخداشاهیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نیکوکار و صالح . (فرهنگ سروری ). شاهنده . (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی شاهنده است که متقی و پرهیزگار و صالح و نیکوکردار باشد. (برهان قاطع). رجوع به شاهندن و شاهنده شود.
ساعدةلغتنامه دهخداساعدة. [ ع ِ دَ ] (اِخ ) ابن جؤیة هذلی . از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است . (کشف الظنون ). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود.
ساعدةلغتنامه دهخداساعدة. [ ع ِ دَ ] (اِخ ) ابن حرام بن محیصة.از صحابه است . رجوع به اسد الغابة ج 2 ص 244 شود.
شاهدةلغتنامه دهخداشاهدة. [ هَِ دَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث شاهد. ج ، شاهدات و شواهد. رجوع به شاهد شود. || زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شاهدات و شواهد. (اقرب الموارد).
شواهدلغتنامه دهخداشواهد. [ ش َ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || ج ِ شاهدة. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهدة شود. || (اصطلاح صوفیه ) در اصطلاح صوفیه ، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و شواهد به صیغه ٔجمع بر مخلوق
اصحاب مشاهدهلغتنامه دهخدااصحاب مشاهده . [ اَ ب ِ م ُ هََ دَ ] (اِخ ) در تداول حکمت اشراق ، عبارتند از: فیثاغورث و انباذقلس و هرمس و جز آنان . و این گروه در برابر اصحاب اشراق باشند. رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص 162 و 156 شود.
مشاهدهلغتنامه دهخدامشاهده . [ م ُ هََ / هَِ دَ / دِ ] (از ع ، اِمص ) دیدن . (غیاث ). مأخوذ از عربی ، ملاحظه و معاینه و ادراک با چشم و بینش و نگاه ونظر. (ناظم الاطباء). مشاهدت . دیدن . معاینه . دیدار. یکدیگر را رویاروی دیدن <sp
چاه مشاهدهobservation wellواژههای مصوب فرهنگستانچاهی که از آن برای مشاهدة مؤلفههایی، مانند سطح سیال و تغییرات فشار، استفاده میشود