شاهنامه خوانیلغتنامه دهخداشاهنامه خوانی . [ م َ / م ِ خوا / خا ](حامص مرکب ) شاهنامه خوان ، شغل و عمل شاهنامه خوان .
شاهنامهلغتنامه دهخداشاهنامه . [ م َ / م ِ ] (اِمرکب ) نامه ٔ ممتاز در نوع خود. || نامه ٔ شاه . || کتاب تاریخ و سرگذشت پادشاهان ایران . در پهلوی آن را خدای نامه گفتندی . کتابی که در آن شرح زندگانی و نبرد شاهان و پهلوانان آنان آمده است . سیرالملوک . خدای نامه . (ا
شاهنامهواژهنامه آزادکتابی که در آن سرگذشت پادشاهان ایران، به نظم یا نثر، گرد آمده باشد. شاهنامه شاهنامه نام یک عده از کتب منثور و منظوم حماسی است که در آنها سرگذشت شاهان ایران یاد شده . شاهنامه های منثور:1 - شاهنامه ابوالموید بلخی که کتابی بود عظیم در شرح تاریخ و داستانهای ایران قدیم و آنرا شاهنامه بزرگ و شاهنامه موید
شاهنامه خوانلغتنامه دهخداشاهنامه خوان . [ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواننده ٔ شاهنامه . آنکه کتاب شاهنامه خواند. || که شاهنامه به آواز بلند و لحن گیرا و خاص خواند و این در دربار سلاطین خاص نقیب بوده است . آنکه اشعار شاهنامه ٔ ف
شهنامه خوانیلغتنامه دهخداشهنامه خوانی . [ ش َ م َ / م ِ خوا / خا ] شاهنامه خوان . خواندن شاهنامه در مجالس و مجامع. رجوع به شاهنامه خوانی شود.
نجاتی بافقیلغتنامه دهخدانجاتی بافقی . [ ن ِی ِ ] (اِخ ) از معاصران نصرآبادی است و به روایت او در شاهنامه خوانی دستی داشته است . این بیت از اوست :لاله نَبْوَد کز کنار بیستون سر می زنددست خون آلود فرهاد است بر سر میزند.(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 307
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) کاشانی . ملامؤمن ، مشهور به یکه سوار. گویا اصلش از کاشان است .غرابتی در اوضاع و اطوار داشت چنانکه قبای باسمه ای می پوشید و حاشیه به رنگ مختلف قرار می داد و طوماری به سر می زد و در قهوه خانه می آمد و شاهنامه می خواند و هرچه از شاهنامه خوانی به هم
حریف جندقیلغتنامه دهخداحریف جندقی . [ ف ِ ج َ دَ ] (اِخ ) نامش سیدابوالحسن و در شهنامه خوانی در طهران معروف بوده در سال یکهزار و دویست و سی در تبریز وفات یافته . طبع خوشی داشته . ازوست :نهان از من اگر با او نبودت در میان رمزی چه بود امشب بروی غیر آن دزدیده دیدنهاحریف از دورگردی رام خود
شاهنامهلغتنامه دهخداشاهنامه . [ م َ / م ِ ] (اِمرکب ) نامه ٔ ممتاز در نوع خود. || نامه ٔ شاه . || کتاب تاریخ و سرگذشت پادشاهان ایران . در پهلوی آن را خدای نامه گفتندی . کتابی که در آن شرح زندگانی و نبرد شاهان و پهلوانان آنان آمده است . سیرالملوک . خدای نامه . (ا
شاهنامهواژهنامه آزادکتابی که در آن سرگذشت پادشاهان ایران، به نظم یا نثر، گرد آمده باشد. شاهنامه شاهنامه نام یک عده از کتب منثور و منظوم حماسی است که در آنها سرگذشت شاهان ایران یاد شده . شاهنامه های منثور:1 - شاهنامه ابوالموید بلخی که کتابی بود عظیم در شرح تاریخ و داستانهای ایران قدیم و آنرا شاهنامه بزرگ و شاهنامه موید
شاهنامهلغتنامه دهخداشاهنامه . [ م َ / م ِ ] (اِمرکب ) نامه ٔ ممتاز در نوع خود. || نامه ٔ شاه . || کتاب تاریخ و سرگذشت پادشاهان ایران . در پهلوی آن را خدای نامه گفتندی . کتابی که در آن شرح زندگانی و نبرد شاهان و پهلوانان آنان آمده است . سیرالملوک . خدای نامه . (ا
شاهنامهواژهنامه آزادکتابی که در آن سرگذشت پادشاهان ایران، به نظم یا نثر، گرد آمده باشد. شاهنامه شاهنامه نام یک عده از کتب منثور و منظوم حماسی است که در آنها سرگذشت شاهان ایران یاد شده . شاهنامه های منثور:1 - شاهنامه ابوالموید بلخی که کتابی بود عظیم در شرح تاریخ و داستانهای ایران قدیم و آنرا شاهنامه بزرگ و شاهنامه موید