شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِخ ) نهر... نام نهری در ولایات غندیجان فارس . (نزهة القلوب ، مقاله ٔ سوم ص 225). از وسط دهستان شاپور میگذرد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ج 7 و شاپور (شهر) شود.
شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِ مرکب ) پسر شاه . مرکب از شاه و پور. در پهلوی شاه پوهر.(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به شاهپور شود.
شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِخ ) (برج ...) عسکر مکرم است که در قرن چهارم شهری بود بر دو جانب نهر مسرقان و جانب غربی آن بزرگتر بود و بوسیله ٔ دو جسر بزرگ که از قایقهای بهم بسته تعبیه شده بود بجانب دیگر اتصال داشت .شهر دارای بازاری باشکوه بود که با مسجد جامع هر دودر جانب غربی واقع بودند. از جمله
شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِخ ) (در داستانها) نام یکی از اعیان مملکت فریدون . (ناظم الاطباء): نیشابور از ناحیت ابر شهر است به خراسان . و آن را بنا شاپور سپهبد کرده ست بگاه افریدون و درآن خلاف است ، توان بود که زیادت ِ عمارت کرده . (مجمل التواریخ و القصص ص <span class="h
شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِخ ) (زردشتی ) نام یکی از زردشتیان که در دیوان کاتبی نیشابوری شاعر قرن نهم از او نام برده شده . رجوع به از سعدی تا جامی ص 550 و فهرست اعلام آن کتاب شود.
شمشیر زِبَرتن،زِبَرتن2saber2واژههای مصوب فرهنگستانشمشیری سبک با تیغة مثلثی تخت و نوک کند که دکمة فشار ندارد و امتیازات در صورتی ثبت میشود که شمشیر با پهلو و نوک تیغه و در محدودة امتیازی بالاتنه، شامل تنه و دستها و سر وارد شود
پردهبانscreen saverواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای نرمافزاری که عموماً برای حفاظت از اطلاعات کاربر در برابر افراد غیرمُجاز به کار میرود
شهر شاپورلغتنامه دهخداشهر شاپور. [ ش َ رِ ] (اِخ ) بیشاپور. بهشاپور. شهری بوده است نزدیک کازرون فارس که با حفاریهای هیئت فرانسوی آثار آن مکشوف گردیده است . (فرهنگ فارسی معین ).
پیشاورلغتنامه دهخداپیشاور. [ وَ / وُ ] (اِخ ) پشاور. پیشاوور. شهرمعروف ناحیت پنجاب به پاکستان . شهری است از پاکستان غربی واقع در ایالت شمال غربی در سرحد افغان و دارای موقع نظامی مهم و 125 هزار سکنه . رجوع به کلمه ٔ برشاور در جه
شاپورجانلغتنامه دهخداشاپورجان . (اِخ ) دهی از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز در هفده هزارگزی جنوب باختر شیراز. محلی جلگه و دارای آب و هوای معتدل ولی مالاریایی است . سکنه ٔ آن 175 تن ، مذهب اهالی تشیع و زبانشان فارسی است . آب آن از قنات تأمین می شود و محص
شاپورخرهلغتنامه دهخداشاپورخره . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) شاپورخوره . شوش ، از بلاد خوزستان . «شاپور ذوالاکتاف تجدید عمارت (شوش ) کرد و شاپور خوره خواند و شکلش بر مثال باز نهاده بود گور دانیال پیغمبر (عم ) بر جانب غربی آن شهر است در میان آب و در آنجا ماهیان انسی اند و از مردم نگریزند و کس ایشان را نرنج
شاپورخواستلغتنامه دهخداشاپورخواست . [ خوا / خا ] (اِخ ) یکی از شهرهای لِر کوچک . (نزهة القلوب ص 171و 172) (تاریخ گزیده ص 557). در فارسنامه ٔ ابن البلخی بنای آن بشا
شاپورخورهلغتنامه دهخداشاپورخوره . [ خُوَ / خ ُ رَ ] (اِخ ) (کوره ...) این کوره منسوب است به شاپوربن اردشیربن بابک و اصل این کوره بشاوپور است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیسترنج و نیکلسون ص 141). و رجوع به همین کتاب ص <span class="h
شاپورکاملغتنامه دهخداشاپورکام . (اِخ ) رود... از رودهای بخارا و نواحی آن . نرشخی درباره ٔ آن نویسد: «رود شاپورکام و عامه ٔ بخارا شافر کام خوانند و آورده اند که یکی از فرزندان کسری از آل ساسان از پدر خویش خشم گرفت و بدین ولایت آمد (و) نام (او) شاپور بود... چون ببخارا رسید بخاراخدات او را نیکو داشت
شاپوه شاهلغتنامه دهخداشاپوه شاه . (اِخ ) شاپورشاه . شاپور دوم ساسانی . (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2609). رجوع به شاپوربن هرمز و شاپور دوم و شاپور ذوالاکتاف شود.
سابورالاکبرلغتنامه دهخداسابورالاکبر. [ رُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) لقب شاپور (ذوالاکتاف ) ساسانی است . رجوع به ساسانیان و شاپور دوم شود.
نیلابلغتنامه دهخدانیلاب . (اِخ ) نام شهر جندی شاپور است و آن نیلاط بوده درقدیم . (از معجم البلدان ). رجوع به جندی شاپور شود.
شاپور قاجارلغتنامه دهخداشاپور قاجار. [ رِ ] (اِخ ) شاهزاده شیخعلی میرزا است . او هم از فرزندان حضرت خاقان صاحبقران مغفور فتحعلی شاه مبرور بوده والده اش صبیه ٔ شیخعلی خان زند و بدان مناسبت بنام جدّ امی موسوم شد هم از راه نسبت بحکومت ملایر و پری که محل توقف ایلات زندیه بوده مخصوص آمد. سالها در آن ولای
شاپور ورازلغتنامه دهخداشاپور وراز. [ وُ ] (اِخ ) در عهد نرسه مرزبان آذربایجان بود و یکی از اشراف درجه ٔ اول محسوب میشد. (ایران در زمان ساسانیان ص 159). ظاهراً این لقب را در جوانی خود در عهد شاپور اول گرفته بود. (ایران در زمان ساسانیان ص 4
شاپور هویه سنبالغتنامه دهخداشاپور هویه سنبا. [ رِ ی ِ سُم ْ ] (اِخ ) لقب شاپور دوم . رجوع به شاپور ذوالا کتاف شود.
شاپورجانلغتنامه دهخداشاپورجان . (اِخ ) دهی از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز در هفده هزارگزی جنوب باختر شیراز. محلی جلگه و دارای آب و هوای معتدل ولی مالاریایی است . سکنه ٔ آن 175 تن ، مذهب اهالی تشیع و زبانشان فارسی است . آب آن از قنات تأمین می شود و محص
گندیشاپورلغتنامه دهخداگندیشاپور. [ گ ُ ] (اِخ ) معرب این اسم جندیساپور است . جغرافیادانان اسلامی این شهر را به خصب نعمت و نخل و زرع و رودخانه های بسیار ستوده اند. و گندیشاپور معرب «گندشاه پوهر» است و اصل آن «وه اندوشاهپوهر» یعنی «به از انطاکیه ، شاهپور» وبه عبارت دیگر «شهر شاپور بهتر از انطاکیه »
پیروزشاپورلغتنامه دهخداپیروزشاپور. (اِخ ) نام شهری بناکرده ٔ شاپور پسر اردشیر بابکان . (مجمل التواریخ والقصص ص 64). بروایت فردوسی در شاهنامه نام شهری است بناکرده ٔ شاپور ذوالاکتاف بشام : یکی شارسان کرد دیگر بشام که پیروزشاپور گفتیش ن
جندشاپورلغتنامه دهخداجندشاپور. [ ج ُ ] (اِخ ) جندیشاپور. جندسابور. جندیشاهپور. گندیشاپور. شهری است نزدیک شوشتر از شهرهای اهواز و قبر یعقوب لیث صفاری در آنجاست . (قاموس ). نام شهری است که شاپور آنرا بنا کرده است . این شهر در خوزستان در شش فرسنگی مشرق شوش و جنوب شرقی دزفول و هشت فرسنگی شمال غربی شو
جندیشاپورلغتنامه دهخداجندیشاپور. [ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به جندیسابور و جندشاپور و گندی شاپور و جندیشاهبور شود.
خره شاپورلغتنامه دهخداخره شاپور. [ خ ُرْ رِ ] (اِخ ) نام شهری بوده است به اهواز و آن شهر شوش است . (غرر اخبار ملوک الفرس ). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 67 شود.