شاکیلغتنامه دهخداشاکی . (ع ص ) شکایت و گله کننده . (از دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد گله مند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دادخواه . متظلم . عارض . فریادخواه . رافع قصه . دست بردارنده بدادخواهی : من ز جان جان شکایت میکنم من نیم شاکی ح
کشت تکانشیshake cultureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کشت در مایع که در ان با حرکت مداوم و هوادهی امکان رشد میکربهای هوازی فراهم میشود
غلت 3trill 1, shake 2, trواژههای مصوب فرهنگستاننوعی زینت عبارت از تناوب سریع یک نغمه و نغمهای بالاتر از آن
ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
شاکینلغتنامه دهخداشاکین . (اِخ ) دهی است از دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین . واقع در 15000 گزی جنوب باخترضیأآباد و 4000 گزی راه شوسه ٔ همدان . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 1
شاکیةلغتنامه دهخداشاکیة. [ شاک ْ کی ی َ ] (اِخ ) از فرق مشبهه ٔ شیعه . رجوع به خطط ج 2 ص 170 و خاندان نوبختی ص 258شود.
شاکیةلغتنامه دهخداشاکیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث شاکی . دادخواه . رجوع به شاکی شود. || مرد با سلاح و تیز: رجل شاکیةالسلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد با زین افزار جنگ . زیناوند. تمام سلاح . غرق در یکصد و چهارده پارچه سلاح رزم . رجوع به شاکی السلاح شود.
شاکی السلاحلغتنامه دهخداشاکی السلاح . [ کِس ْ س ِ ] (ع ص مرکب ) مرد صاحب شوکت و حدّت در سلاح خود (و آن مقلوب شائک است ). (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (از منتهی الارب ) (نشوء اللغة ص 16). زیناوند. (مفاتیح ). تمام سلاح . سلاح ور. غرق دریکصد و چهارده پارچه سلاح رزم .
شاکینلغتنامه دهخداشاکین . (اِخ ) دهی است از دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین . واقع در 15000 گزی جنوب باخترضیأآباد و 4000 گزی راه شوسه ٔ همدان . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 1
شاکیةلغتنامه دهخداشاکیة. [ شاک ْ کی ی َ ] (اِخ ) از فرق مشبهه ٔ شیعه . رجوع به خطط ج 2 ص 170 و خاندان نوبختی ص 258شود.
شاکیةلغتنامه دهخداشاکیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث شاکی . دادخواه . رجوع به شاکی شود. || مرد با سلاح و تیز: رجل شاکیةالسلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد با زین افزار جنگ . زیناوند. تمام سلاح . غرق در یکصد و چهارده پارچه سلاح رزم . رجوع به شاکی السلاح شود.
پوشاکیلغتنامه دهخداپوشاکی . (ص لیاقت ) در خور پوشیدن . پوشیدنی . مقابل خوراکی . || (اِ) جامه . لباس . کسوة.
متشاکیلغتنامه دهخدامتشاکی . [ م ُت َ ] (ع ص ) همدیگر را گله کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاکی شود.
تشاکیلغتنامه دهخداتشاکی . [ ت َ ] (ع مص ) همدیگر را گله کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گله کردن بعض قوم از بعض دیگر. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).