شب پوشلغتنامه دهخداشب پوش . [ ش َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ شب . که شب را بپوشد. || (اِ مرکب ) شبپوش . کلاه و طاقیه . تخفیفه ای که شبها بر سر نهند. (برهان قاطع). شب کلاه و کلاهی که شبها بر سر نهند. (ناظم الاطباء). شب کلاه . کلاه شب . کلاه کوتاه که بر سر نهند. (آنندراج ). کلاه و چارقد که در شب پوشند
شب پوشفرهنگ فارسی عمید۱. جامهای که شب و هنگام خواب بر تن میکنند؛ دستمال یا روسری که شب هنگام خواب بر سر میبندند.۲. شبکلاه: ◻︎ ز مستی باز کرده بند کرته / ز شوخی کج نهاده طرف شبپوش (سنائی۲: ۴۲۳).
چهارـ شیبنورد،4ـ شیبنورد4X racerواژههای مصوب فرهنگستانورزشکـاری که در چهارـ شیبنوردی شرکت میکند
سیبلغتنامه دهخداسیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) : نه غلیو
فتنه زایلغتنامه دهخدافتنه زای . [ ف ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) فتنه خیز. آنچه از آن فتنه پدید آید : قند ز شب پوش او، هست شب فتنه زای صبح قیامت شده ست از شب او آشکار. خاقانی .رجوع به فتنه و فتنه خیز شود.<
شپوشلغتنامه دهخداشپوش . [ ش َپ ْ پو ](اِ مرکب ) کلاه و طاقیه و تخفیفه را گویند. (برهان ).کلاه و سرپوش . پوشاک سر. (ناظم الاطباء) : ای روز دو عالم را پوشیده کلاه تونامش به چه معنی تو شپوش نهادستی . سنایی .|| بالاپوش . (برهان ) (از ن
قطیفةلغتنامه دهخداقطیفة. [ ق َ ف َ ] (ع اِ) جامه ٔ پرزه دار خوابناک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چادر درپیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قطائف ، قُطُف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- قطیفه ٔ حمامی ؛ جامه ٔ پشمین که بعد از غسل ، بدن را بدان پاک کنند،
روبندلغتنامه دهخداروبند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) نقاب . (برهان قاطع) (آنندراج ). پارچه ای که زنان در بیرون خانه بر رواندازند. (فرهنگ نظام ). پارچه ٔ سفیدی مربعمستطیل که میان آن را از یک طرف مشبک کرده اند و زنان جهت رو گرفتن آن را بر روی بندند به نحوی که قطعه ٔ مشبک محاذی چشمها واقع شود تا مانع از د
شبلغتنامه دهخداشب . [ ش َب ب ] (ع اِ) نوعی از زاج باشد و آن را زاج بلور خوانند و گویند که آن از کوه فروچکد و مانند یخ بفسرد و بهترین وی آن است که از جانب یمن آورند و گویند که به این معنی عربی است . (از برهان قاطع). نوعی از زاگ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زاج . نوشادر. (ناظم الاطباء). او را
شبلغتنامه دهخداشب . [ ش ُب ب ] (اِخ ) نام موضعی است دریمن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء).
شبلغتنامه دهخداشب . [ش َب ب ] (ع مص ) زیاده کردن حسن و جمال زن را سراندازاو چه سفیدی چهره در برابر سیاهی موی یا سرانداز وی را زیباتر کند. (از متن اللغة) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || افروخته کردن لون . (مصادراللغه ٔ زوزنی ص 94). || بهیجان در آوردن . ت
دختران شبلغتنامه دهخدادختران شب . [ دُ ت َ ن ِ ش َ ] (اِخ ) هسپریدس در اساطیر یونان نام چندتن از پریان که بکمک اژدهای موسوم به لادون از درخت سیبی که گایا آنرا در موقع عروسی هرا با زئوس به هرا هدیه داده بود و میوه ٔ زرین میداد نگهبانی میکردند. در باب نسب و مسکن آنها روایات مختلف است بروایتی اطلس و
تاریک شبلغتنامه دهخداتاریک شب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شب تاریک . شب های محاق : صدرجهان ، جهان همه تاریک شب شده ست ازبهر ما سپیده ٔ صادق همی دمی . رودکی .بگوش من آید بتاریک شب که بگشاید از رنج یک تن دو لب .فردوسی