شبانیلغتنامه دهخداشبانی . [ ش َ ] (اِ)یک قسم پولی که وزن آن هفت درم است . (ناظم الاطباء).نام گونه ای درمی بوده است در سلابور هند. (حدود العالم ). و ظاهراً مصحف شیانی است . رجوع به شیانی شود.
شبانیلغتنامه دهخداشبانی . [ ش َ نی ْی ] (ع ص ) سرخ روی و سرخ سبلت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مرد سرخ روی و میگون . (منتهی الارب ). مرد سرخ روی سرخ بروت . (ناظم الاطباء). اُشبانی . (اقرب الموارد).
شبانیلغتنامه دهخداشبانی . [ ش ُ / ش َ ] (حامص ) کار شبان . عمل شبان . چوپانی . حفاظت گوسفندان . شغل چوپان : بدو گفت بهرام کاندر جهان شبانی ساسان نگردد نهان . فردوسی .شنیدم که موسی عمران ز اول به
سگبانیلغتنامه دهخداسگبانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل سگبان : برای پرورش جسم ، جان چه رنجه کنم که حیف باشد روح القدس بسگبانی . رودکی .سگبانی تو همی گزینم در جنب سگان از آن نشینم .نظامی .
شیبانیلغتنامه دهخداشیبانی . [ ش َ ] (اِخ ) (نابغه ٔ...) عبداﷲبن مخارق بن حضیرةبن قیس . رجوع به نابغه ٔ شیبانی شود.
بی شبانیلغتنامه دهخدابی شبانی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) بی چوپانی . بی نگهبانی . بی پاسبانی : شد از بی شبانی رمه تال و مال همه دشت تن بود بی دست و یال . فردوسی .رجوع به شبانی شود.
شوانیلغتنامه دهخداشوانی . [ ش ُ / ش َ ] (حامص ) شبانی . چوپانی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شوان و شبانی شود.
شبانلغتنامه دهخداشبان . [ ش َب ْ با ] (ع ص )شبانی . اشبانی . مرد که سرخ روی و گلگون سبلت باشد. (از متن اللغة). رجوع به شُبّان و رجوع به شبانی شود.
سرشبانیلغتنامه دهخداسرشبانی . [ س َ ش َ ] (حامص مرکب ) عمل سرشبان : یکی کاخ پرمایه او را بساخت از آن سرشبانی سرش برفراخت . فردوسی .رجوع به سرشبان شود.
بی شبانیلغتنامه دهخدابی شبانی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) بی چوپانی . بی نگهبانی . بی پاسبانی : شد از بی شبانی رمه تال و مال همه دشت تن بود بی دست و یال . فردوسی .رجوع به شبانی شود.