شبتلغتنامه دهخداشبت . [ ش ِ ] (اِ) دالان و دهلیز خرد و کوچک . (برهان ). دالان و دهلیز کوچک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). || گیاهی است . رجوع به شِبِت شود.
شبتلغتنامه دهخداشبت . [ ش ِب ِ ] (اِ) رستنیی را گویند که در ماست کنند و به شیرازی «شود» خوانند. (از برهان ). نام گیاهی است که آن را شوید نیز گویند و از تیره ٔ چتریان است . برگهای آن بسیار بریده و عطری ملایم دارد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 235). رجوع به شوید و
بستر آبهای بینالمللیinternational seabed, international seabed areaواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای از بستر دریا که فراتر از قلمروِ دریای ملی است
سازمان بستر آبهای بینالمللیInternational Seabed Authorityواژههای مصوب فرهنگستانسازمانی که در سال 1994 میلادی برای مدیریت منابع و فعالیتهای مرتبط در بستر بینالمللی دریاها در فراسوی قلمروهای ملی ایجاد شد
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) نام یکی از بقولات است و این کلمه معرب است . فارسی آن شِوِذ است و از مردم بحرین شنیدم که آن را سِبِت خوانند و سِبِط نیز آمده است . (از المعرب جوالیقی ص 209). رجوع به شوید شود.
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) عنکبوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تننده و عنکبوت . (ناظم الاطباء). هزارپای . (ناظم الاطباء). ج ، شِبثان و اءَشباث . جانوری است خرد و بسیارپا از جانوران زنده بر روی زمین . (از اقرب الموارد). دیوپای . وِندِر (در تداول مردم قزوین ).
شبتکفرهنگ فارسی معین(شَ تَ) (اِ.) = شپتک : نوعی بازی و آن چنان است که به یک پای برجهند و لگد بر پشت و پهلوی هم زنند.
بارنبلغتنامه دهخدابارنب . [ ن َ ](اِ) تخم شبت ، به هندی سویا نامند. (آنندراج ). تخم انیسون . (ناظم الاطباء) (دِمزن ). تخم شبت . (دِمزن ).
شوذلغتنامه دهخداشوذ. [ ش ِ وِ ] (معرب ، اِ)سبت . شبت . شبث . سبط. (از المعرب جوالیقی ص 409) (ازنشوءاللغه ص 20). و رجوع به شود و شبت و شبث شود.
شبتکفرهنگ فارسی معین(شَ تَ) (اِ.) = شپتک : نوعی بازی و آن چنان است که به یک پای برجهند و لگد بر پشت و پهلوی هم زنند.