شبرنگلغتنامه دهخداشبرنگ . [ ش َ رَ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) هرچه سیاه باشد. (فرهنگ نظام ). تیره و تاریک و مستور در ظلمات و سیاه و تیره گون . (ناظم الاطباء). همچون شب در سیاهی و تیرگی : سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده . <p cla
چسبرنگtemperaواژههای مصوب فرهنگستان1. رنگ محلول در آب که با نوعی مادۀ چسبنده ساخته میشود 2. اثری که ازطریق آمیختن رنگ محلول در آب با نوعی مادۀ چسبنده ساخته میشود
سبارینالغتنامه دهخداسبارینا. [ س َ ] (ع اِ) عشبه . (ناظم الاطباء). دزی گوید: سبارینا ، عشبه ، ریشه ٔ گیاهی طبی که در پرو هست . (دزی ج 1 ص 623).
صبرینافرهنگ نامها(تلفظ: sabrinā) (عربی ـ فارسی) [صبر + ین (پسوند نسبت) + الف اسم ساز] ، منسوب به صبر؛ (به مجاز) صبور و شکیبا .
کنارنماobject markerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابلو در کنار راه با نوارهای مورب شبرنگ که رانندگان را متوجه منتهیالیه سمت چپ و سمت راست میکند
بهزادلغتنامه دهخدابهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام اسب بوده . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام اسب کیکاوس که او را شبرنگ بهزادی گفتندی . (شرفنامه ). نام اسب سیاوش . (ناظم الاطباء). نام اسب سیاوش که بمیراث به کیخسرو رسید. (یادداشت بخط مؤلف ) : به بهزاد بنمای زین و لگام چو ا