شتالغتنامه دهخداشتا. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) جای درشت .(از منتهی الارب ). موضع خشن . (از اقرب الموارد). || صدر وادی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
شتالغتنامه دهخداشتا. [ ش ِ ] (اِ) ناشتا و ناهار. (از برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ناهار و ناشتا را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : لقمه ٔ نان خویشتن نخوردگر دو هفته همین شتا باشد.کمال اسماعیل .
شتالغتنامه دهخداشتا. [ ش ِ ] (ع اِ) قحط. (اقرب الموارد). || زمستان : تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیعنه مه دیگر صیف است و خریفست و شتاست . فرخی .برفروزآتش برزین که در این فصل شتاآذر برزین پیغمبر آزار بود. <p class="autho
شتافرهنگ فارسی عمیدگرسنه؛ کسی که ناشتا یا ناهار نخورده باشد: ◻︎ لقمهٴ نان خویشتن نخورد / گر دو هفته همی شتا باشد (کمالالدین اسماعیل: ۴۴۹).
ماند 1stayواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی برای مشخص کردن وضعیت لنگر و زنجیر و شناور نسبت به یکدیگر در هنگامی که شناور در لنگر است
اقامت خانگیhome stayواژههای مصوب فرهنگستاناقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزشی زبان در منازل شخصی میزبانان، همراه با غذا، برطبق قرارداد
اقامت خوابگاهیresidential stayواژههای مصوب فرهنگستاناقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزش زبان در مکانهایی، مانند دانشکده و پردیس دانشگاهی و خوابگاه دانشجویی، همراه با غذا، برطبق قرارداد
حداقل اقامتminimum stayواژههای مصوب فرهنگستانکوتاهترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
حداکثر اقامتmaximum stayواژههای مصوب فرهنگستانطولانیترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
شتابیدهلغتنامه دهخداشتابیده . [ ش ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شتابیدن . شتافته . رجوع به شتابیدن شود.
شتاراقلغتنامه دهخداشتاراق . [ ] (اِخ ) شتاراو. به روایت اصطخری نام یکی از سیزده دروازه ٔ سیستان بوده است . (حاشیه ٔ تاریخ سیستان ص 159).
شتاغلغتنامه دهخداشتاغ . [ ش ِ ] (ص ، اِ) هر زن شیردهنده . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || ماده ٔ هر حیوانی که شیر بسیار دهد. (برهان ). ماده ٔ حیوان که شیر دهد. (از فرهنگ جهانگیری )(از انجمن آرا) (آنندراج ). || ستاغ به معنی زن نازا باشد. (فرهنگ نظام ). رجوع به ستاغ شود. || دزد و راهزن و ق
شتابکاریلغتنامه دهخداشتابکاری . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل شتابکار. حالت و کیفیت شتابکار. تعجیل . عدم تأنی . شتاب . (ناظم الاطباء). خَطَل ؛ شتابکاری . (منتهی الارب ).
شتابگردلغتنامه دهخداشتابگرد. [ ش ِ گ َ ] (نف مرکب ) با شتاب گردنده . گردنده بشتاب . معجل : گردنده فلک شتابگرد است هر دم ورقیش در نورد است .نظامی .
پادباریونantibaryonواژههای مصوب فرهنگستانذرههایی که از به هم پیوستن سه پادکوارک ساخته میشوند و معمولاً در شتابدهندهها تولید میشوند
شتابیدهلغتنامه دهخداشتابیده . [ ش ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شتابیدن . شتافته . رجوع به شتابیدن شود.
شتاب گذشتنلغتنامه دهخداشتاب گذشتن . [ ش ِ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) به تعجیل روانه شدن . اِختِصاع . (منتهی الارب ). تَکَردُح ؛ شتاب گذشتن و رفتن . (از منتهی الارب ). اِمتِراق ؛ شتاب گذشتن تیر از نشانه . (منتهی الارب ).
شتاراقلغتنامه دهخداشتاراق . [ ] (اِخ ) شتاراو. به روایت اصطخری نام یکی از سیزده دروازه ٔ سیستان بوده است . (حاشیه ٔ تاریخ سیستان ص 159).
شتاغلغتنامه دهخداشتاغ . [ ش ِ ] (ص ، اِ) هر زن شیردهنده . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || ماده ٔ هر حیوانی که شیر بسیار دهد. (برهان ). ماده ٔ حیوان که شیر دهد. (از فرهنگ جهانگیری )(از انجمن آرا) (آنندراج ). || ستاغ به معنی زن نازا باشد. (فرهنگ نظام ). رجوع به ستاغ شود. || دزد و راهزن و ق
شتابکاریلغتنامه دهخداشتابکاری . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل شتابکار. حالت و کیفیت شتابکار. تعجیل . عدم تأنی . شتاب . (ناظم الاطباء). خَطَل ؛ شتابکاری . (منتهی الارب ).
ششتالغتنامه دهخداششتا. [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) طنبور شش تار، مانند سه تا که طنبور سه تار را گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ). طنبوره ٔ شش تار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). شش تار. قسمی از ذوی الاوتار. (ی
کشتالغتنامه دهخداکشتا. [ ک ِ ] (ص )خشک . کِشتَه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کشته شود.- پنیر کشتا ؛ پنیری چرب که آن را به قالبهای بزرگ در مازندران خشک کنند و سپس بکار برند. (یادداشت مؤلف ).
نهار و ناشتالغتنامه دهخدانهار و ناشتا. [ ن َ رُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) صبح هیچ نخورده . (یادداشت مؤلف ).
ناشتالغتنامه دهخداناشتا. [ ش ْ /ش ِ ] (ص ) ناهار را گویند که از بامداد باز چیزی نخوردن است . (برهان قاطع) . به معنی نهار که از دیرگاه چیزی نخورده باشد و آن را ناشتاب نیز گویند. (انجمن آرا). کسی که از صبح چیزی نخورده باشد. (فرهنگ نظام ) . گرسنه بودن یعنی نهار م
ناهارناشتالغتنامه دهخداناهارناشتا. [ رِ ] (ص مرکب ) از اتباع است ، بکلی ناشتا. بالتمام ناشتا. (یادداشت مؤلف ).